سرمهى چشمان من از خاك تو
خاكم و آغشته بر افلاك تو
رشته تسبيح من از هم گسست
مهر نمازم كف دستان مست
صورتم انگاره خود باختن
تاختن اندر پى خود ساختن
اين چه بنا بوده كه در هم شكست؟
اين چه هما بوده كه اين جا نشست؟
نام هما دامگهى بيش نيست
سينه مدر عاقبت انديش نيست
موسى عمران و شب و كوه طور
سامرى با گاو تهى جور جور
طور قسم بر سر موسى نخورد
نيل بجز دشمن عيسى نخورد
سامرى آئين خدايى نبود
ز آيهى تورات جدايى نبود
ذكر من اندر پى آزار من
روز و شب آمادهى ديدار من
تكيه به دانشگه و دانش مكن
دانش خود را به نمايش مكن
آب روان زاده آواز اوست
جو همه جا همره و دمساز اوست
اوست كه در آيينهام با من است
با من شيطانزدهى الكن است
جمله گدايان همه آبستند
فقر و بلايا و اِلم از منند
من چو به سرداب درون مىروم
راهى ايوان جنون مىروم
مست مى آلودهام از نام او
دوش زدم بادهاى از جام او
نور تو در سايه پديدار شد
چشمهاى از سوى تو بيدار شد