جامه‏ى تزوير و ريا بركنيم

مشاور شركت بيمه پارسيان

جامه‏ى تزوير و ريا بركنيم

۳۰ بازديد

 جامه‏ى تزوير و ريا بركنيم

گاهى به درياى شفق سر زنيم

دل به شفق سر زد و سرداب ديد

آب طراوت ته مرداب ديد

ديد كه آب آمد و تعظيم كرد

قامت شاهانه‏ى خود ميم كرد

آبى و در حسرت دريا شديم

دربدر از كوچه‏ى فردا شديم

ميم وجود من ميم ماه نيست

جز من و يوسف كسى در چاه نيست

اين چه عذابيست كه بر ما رسيد؟

اين چه بهاريست كه سرما رسيد؟

سرو سكوتيم و سراسر عروج

گاهى به غار آمده گه در عروج

اوج مدائن همه در خاك شد

جور و جفا از چمنم پاك شد

ما به چمنزار و شقايق شديم

غرق بر افلاك و حقايق شديم

ما كه ز افلاك به خاك آمديم

در پى صد خوشه‏ى تاك آمديم

خوشه‏اى با دختر رز بس نكوست

آبِ همان خوشه مرا آرزوست

ما به زمين آمده با آرزو

دانه‏ى گندم شده بى‏آبرو


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد