بى‏خبر از شام غريبان شدى

مشاور شركت بيمه پارسيان

بى‏خبر از شام غريبان شدى

۳۰ بازديد

 بى‏خبر از شام غريبان شدى

هم ره داروغه و سلطان شدى

اين گره از ما به طناب آمدست

دار مكافات ثواب آمده است

هر كه تفاخر به مساكين زند

دست به دامان شياطين زند

زندگى آلوده دل مردگيست

مردگى سرلوحه‏ى هر زندگيست

تا به زنا خانه رسد دخترى

زاهد و عابد شده‏اند مشترى

عابد و بتخانه و مخمور و مى

بربط و تنبور و دف و عود و نى

هر دو خروج از ره عرفان شدند

خرقه برون كرده و عريان شدند

در غم هجران سفر كرده ايم

گريه به چشمان بصر كرده‏ايم

ماه تو همچون مه و مهر آمدست

ماه من از راه سپهر آمدست

اين بود انصاف تو اى نارفيق؟

بر دل ما آب و تو خود مى رقيق؟

ديگر از اين راه بدر مى‏روم

بر ره بيگانه سفر مى‏روم

تا برسم بر سر بامى عظيم

سجده كنم مسلك و حب رجيم

حج نروم گرچه كه واجب بود

حج من آن كعبه غايب بود

حج من آن است كه درون بنگرم

بر دل بى‏دانه و خون بنگرم

حج مى كنيد همسفران خاك را

خشت و گل و دولت افلاك را


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد