سايه شدم تا كه شدم مست خويش
ساغر افتادهام از دست خويش
باشد اگر عمر من آخر شود
هر گنهم با تو برابر شود
سوختهام تا كه تو را ديدهام
با سر هر پنجه تو را چيدهام
چيدهام اما گنهم چيدن است
راه تو آيا كه نبخشيدن است؟
شيشهى افتاده به دريا شدم
نامهى بىجوهر و معنا شدم
بحر وجودم پر امواج بود
هجمه موج از سره باج بود
رفتم و رفتم پى آوازه خوان
با دفى آزاده ولى بىنشان
ديدهام اما گنهم ديدنىست
اين گنه آيا كه نبخشيدنى ست؟
ساكن بىنام نشانى منم
دلشده يا هر چه بخوانى منم
جلد و كلام تو شدم از ازل
خويش گرفتم ز ازل در بغل
تا كه ز محراب تو سر مىكشم
مهر تو با آيهاى سر مىكشم
واى به روزى كه خدا صد شود
عابد با ذريه مرتد شود
جامهى ماندن نبود در بدن
حاضر و آماده براى كفن
چشم اميدى به ظهورت نبود
چشمهى نابى ز حضورت نبود
من زبرين آمدهام هوشيار
بر دمن افتاده شدم ماندگار
آ بسرا سورهى كوثر مرا
نامه ناخوانده آخر مرا
آ كه سزاى من و ايمان تويى
ايمنى از آذر و شيطان تويى
ما كه سفيران بلايا شديم
حلقهاى در گنج زوايا شديم
ساغر و افيون نكند كار خويش
خويش خوريم بابت بيمار خويش
شمع شبستان و من هم شهرتيم
هر دو به يك سو به ره غربتيم
گو به نصوح از گنهم درگذر
توبه ندارد دگر اين جا اثر
ما ملكى بودهايم آزاد و مست
ميوهى شيطان زده پيمان شكست
صحبت پروانه و گل راز شد
دولت خار آمد و خونساز شد
من به چمن گفتم و او مىگريست
از بد اين حادثه گل مىگُريست
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد