اى كه شبانى تو به دشت و دمن

مشاور شركت بيمه پارسيان

اى كه شبانى تو به دشت و دمن

۳۶ بازديد

 اى كه شبانى تو به دشت و دمن

ذره‏اى بر نى بدم اين جا به من

دست مرا دست سم آورد گرفت

از لب ما بوسه سماور گرفت

جرعه‏اى از آب حياتم بنوش

بار امانات و ذكاتم بدوش

چوبه‏ى دار از چه برافراشتى؟

كاشتى آيا تو كه برداشتى؟

هر قلم از جوهرت آماده شد

نام تو بر جوهر آزاده شد

نام تو ورد لب تفتان ماست

كو هدف تيزى پيكان ماست

پيك همان است كه فرستاده‏اى

گفت بيا ار كه تو آماده‏اى

جان مرا پيش اوستا گذاشت

دانه‏ جوي منتى بر من نداشت

ابرى كه با بارشت آغاز شد

غنچه‏اى روئيد و هوس باز شد

تشنه و مخمور مى باقى‏ات

كشته‏ى سيماى خوش اخلاقى‏ات

گشته‏ام اى روزن انوار او

قمرى بى‏دانه‏ى ديوار او

ميوه بى‏دانه به آدم كه داد؟

اين همه غم بر دل عالم كه داد؟

كاش دل از دست غم آسوده بود

سينه‏ى بى كينه مى آلوده بود

آه كه در پيله‏ى پروانه‏ام

خواجه و هم صحبت ديوانه‏ام

كوره‏اى از راه قبس پيش ماست

راه نفس در كف دست شماست

لاله و خضراء و گلستان تويى

واژه‏ى هر مصرع و ديوان تويى

از دل مريمكده ويران شدم

عيسى بى‏خانه و بى‏جان شدم

رفتم و تا سر بگشتم بر برين

كوس اناالحق بزنم با يقين

شب به چراگاه شفق مى‏روم

روز در انديشه‏ى حق مى‏روم

تا برسم بر لب ايوان او

پاى بساط دل ارزان او

دانه بچينيم و شود سير او

دل كه شد اندازه‏ى نخجير او

سيلى ناحق زده‏ام را بزن

صاحب سيلى كه شدم در كفن

نرگسم از دوش نخوابيده است

يك سر نخ از تو نتابيده است

كاش چمن دريد سلطان نبود

سلطه بر اندام غلامان نبود

كاش بلالى سربامى نبود

از سر بام تو پيامى نبود

حال كه از بام تو آمد پيام

بى‏تو چه اميدى بود در قيام

يوسفى از عالم غيب آمدى

بهر بر اندازى عيب آمدى

آمدى اما ز چه رو رفته‏اى

رفته‏اى اما به چه سو رفته‏اى

آ كه سفر با صفر آغاز شد

روضه‏ى بى‏جان و سر آغاز شد

رفتى و با رفتنت ايمان برفت

خرقه و سجاده و عرفان برفت

عيسى مريم پى در منتظر

آدم و حوا و بشر منتظر

آ كه ز مهر تو چمن گل دهد

سوسن و آلاله و سنبل دهد

شام غريبان من از دست توست

سفره‏ى بى‏نان من از دست توست

در شب يلدا سحرم باش و بس

شاهد چشمان ترم باش و بس


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد