خيز و بيا تا ره صنعان رويم

مشاور شركت بيمه پارسيان

خيز و بيا تا ره صنعان رويم

۳۴ بازديد

خيز و بيا تا ره صنعان رويم

چيزى نماند‏ست به كنعان رويم

خيز كه روح از قفس آزاد شد

هر نفس اندازه‏ى فرياد شد

كوس مرا با نفس اندازه كن

يك نفس اندازه‏ى خميازه كن

من به موازات شب آلوده‏ام

طول ابد را دمى پيموده‏ام

از سر خامى شده‏ام خار خويش

سايه‏ى افتاده به ديوار خويش

بس كه به زانو زده‏ام چانه را

بار غم آزرده دل و شانه را

نام مرا در صف رندان مبر

در صف پيمانه به دستان مبر

جامه در آويخته‏ام در كوير

ملتمس قطره‏اى از دست پير

اى كه در ايوان شب آسوده‏اى

ديده‏ى غم ديده‏ى تب ديده‏اى

شاهد جرمت پر پروانه بود

شاهد شيرين دل ديوانه بود

جام تهى گشته ز خامى كجاست

فانى در حشمت و نامى كجاست

چون ادب از دست اديبان برفت

نام اديب از ادبستان برفت

بس كه در انديشه سراب آمدست

ديده‏ى خشكيده به آب آمدست

دامنت اى سرو روان آرزوست

آبى كه از ديده چكيد آبروست

آن شب معراج تو دانى چه شد؟

عمر هدر رفت و جوانى چه شد؟

آن شب خاكسترى آبى نشد

غنچه‏ى بر شاخه گلابى نشد

هر چمن از روز ازل روزه داشت

ماهى درياى عدم زوزه داشت

نطفه‏ى ناخواسته‏اى بسته شد

كون و مكان از دم او خسته شد

چرخ و فلك تيشه به فرهاد زد

جامعه شيرين شد و فرياد زد

هجمه‏ى آتش به نيستان رسيد

خار مغيلان به گلستان رسيد

تيغ جفا را به شقايق زدند

رنگ سياهى به حقايق زدند

آش نخورديم و دهان سوختيم

آب نخورديم و لبان دوختيم

يك نظر از روى تو ما را بس است

بى تو بهاران همه خار و خس است

منظر چشمان تو ما را شفاست

هر نظرت معرفت كبرياست

دوش مرا حال دگر داده‏اى

ديده‏ى حق بين و بصر داده‏اى


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد