دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۳ ۳۰ بازديد
تك درختى بود روزى در كويرى بىدرخت
ريشهاش پنهان و برگش ظاهر و ساقش چو سخت
ريشهاش گه گاه مىرفت رو به كج گه رو به راست
گرچه برگش زردى و سرخى و ساقش اين نخواست
يك تنه بخشيده او بر كاروانها سايهاى
ار كه ببريد شاخ و برگش وى نكردى لابهاى
بى ترهم رهگذر با هر تبر زد شاخهاش
آن يكى روى تفرج چون شكستى ساقهاش
چون درخت اين ديد و گفت بر اين و آن
كاين نباشد پاسخ مهر من تنهاى اندر اين ميان
او چنان با درد و آه و سوز دل مىگفت اين
كين نباشد روى مهر اى وحشى اندر زمين
مردمان چون اين سخن زان يك تنه بشنيدهاند
نى كه نادم بل ز اغراض آن تنه بشكستهاند
باصر اين راه قديمى كين زمان نو گشته است
ار كه محبوبى بود محبوبى اينك گشته پست