حديث

مشاور شركت بيمه پارسيان

حديث

۳۱ بازديد

شب از تارى گذر كرده است و يار افسانه مى‏خواند

ز مستى رو به ساقى دارد او پيمانه مى‏خواند

مرا با آن پريشانى كه در ظلمت سپر كردم

چرا مجنون دست افشان در اين ويرانه مى‏خواند؟

بيا اى همزبان امشب ببر اميد مشعر را

كه عاقل هر دم از نفرت مرا ديوانه مى‏خواند

حديث از ما چه مى‏جويى كه عزمى در سفر دارم

چو مرگ از دى طلب دارد مرا بر شانه مى‏خواند


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد