دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۲ ۲۹ بازديد
گر ز بالين من آن خسرو خوبان برود
سر به سوداى رخش در پى جانان برود
يا رب اين ناله كه در چاه زنخدان دارم
بس فراوان شده چون بانگ غزلخوان برود
حكمت سيم و زر و سفرهى رنگين در چيست؟
كه گهى پر كند انبان و گه از سفره بىنان برود؟
ياد باد آن شه دلداده كه در كوچهى شب
با دلى غمزده از كوى يتيمان برود
غربت از غربت خود نالد و من در غم او
يوسف از چاه غريبانه به زندان برود
عقل گفتا كه من از سيرت انسان نروم
تا ز نوميدى خود صورت شيطان برود
شاد باش اى بصر از دولت قرآن آمد
هر كه آيد به جهان با يد يزدان برود