دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۲ ۳۰ بازديد
نفسى كز افيون در چه و نيزار افتاد
خاطرى گشته به تشويشى كه بيزار افتاد
گل مريم كه ز بستان شده بيزار بگفت
چه متاعىست خدايا كه به گلزار افتاد؟
به گلو آب حياتى كه طبيعت افكند
همه خشكيد و نماندش اثرى نار افتاد
قرعهاى دوش به ياد رخ دلدار زديم
كه همان مهرهى اول به لب يار افتاد
ساقيا توشهى عقباى مدامم بخشا
آن دمى كز سر تعظيم تو آن بار افتاد