دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۱ ۲۹ بازديد
در بيابان صفا مروهاى تسبيح من است
هاجرم در بغلم پارهاى از اين بدن است
چشم دارم به سرابى كه در او آبى نيست
غافل از چشمهى اشكم كه در اين انجمن است
انتظارى كشم از قامت بيتاى خليل
اى سراب هُش كه در او غافلهاى بت شكن است
عابد از بت شكن كعبهى مقصود بترس
كه تبر بر سر دستان چنين تهمتن است
ار كه روزى تن آلوده ز خاكم خيزد
سجدهگاه من ديوانه و دينم وطن است
برو اى سنگ سيه چهره كه در ظلمت شب
مور هم رنگ توهم در بدر خويشتن است
باصر از مروه چه خواهى بجز ادراك وجود
كين تن همسايه و هم قافيهى اهرمن است