دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۱ ۲۷ بازديد
در مىو ساغر دوشينه سر موى تو خفت
چشم بيدارى ما در خم ابروى تو خفت
مردم چشم مرا آن شب يلدايى برد
اى بنازم به دو چشمى كه شبى سوى تو خفت
اشك حسرت كش ما را به فغان آوردند
آن دمى را كه عدويى بر ابروى تو خفت
بشكند دست عدو كز سر طغيانش دوش
با دو صد كينهى ديرين به سرو روى تو خفت
حلقهى ذكر و سماع و دف و تنبور آريد
جان آن مطرب تنها كه ز هوهوى تو خفت
سالها دل طلب از جام معانى مىكرد
يا رب اين جان غمينى كه در كوى تو خفت
هستى و معرفت از جوشش كوثر باقيست
گر دل و ساقى اطهر به لب جوى تو خفت
برسان قاصد و آور تو صبا پيغامى
در سحرگه دل باصر چو به جادوى تو خفت