خواهم خفت

مشاور شركت بيمه پارسيان

خواهم خفت

۲۸ بازديد

بر سر كوى تو من تا به سحر خواهم خفت

تا ز خاطر برود ديده‏تر خواهم خفت

خاطراتم همه در كنج خرابات گذشت

چو خطر آمده با خون جگر خواهم خفت

من كه بيمار توام بهر دوا آمده‏ام

مى‏روم با دل خود سوى دگر خواهم خفت

تا كه پابوس بتان را نكنم عادت خويش

برنخيزم من مسكين ز اثر خواهم خفت

بت سنگى ندهد آب حياتت منيش

اى كه گفتى كه شب است تا به سحر خواهم خفت

تو مراد دل خويش از دل بتخانه بگير

من ز پيمان خدا بهر تبر خواهم خفت

باصر از روز ازل لعبت جانانه يكيست

با اميد آمده‏ام همچو بشر خواهم خفت


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد