دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۱ ۳۰ بازديد
ز ويرانى چه مىدانى كه پند است در خرابىها
درون دشت بىرنگ است سؤال بىجوابىها
به شوق كعبه مژگانم بسوزد چون فراق آيد
به چشمم نامهاى بگشا كه بينم بىسرابىها
قيامت را برانگيزد كه طرحى نو دراندازد
خداوندى كه مىبخشد كژىها با عذابىها
مَرَنج اى زاهد از دنيا كه دنيا رنگ در رنگ است
گهى سرخ است و گه خضراء گهى امواج آبىها
بيا تا در قدح ريزيم رَز و خون و جواهر را
كز آن پيمانه باز آيد صراحى از خرابىها