دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۱ ۳۰ بازديد
در اين بوران پاييزى نمىبينم بهارى را
من آن برگم كه از زردى بپوشانم خمارى را
خماران راز تنهايى به مى خواران نمىگويند
من آن رازم كه با رازم نياز آرم به زارى را
مگو حق را به نااهلان كه نااهلان همى خندند
در اين دنياى نااهلى ببين اهلى به دارى را
بسوزانم در اين هستى بساط عيش و سرمستى
كزين گلزار بىبنيان گرفتم بوته خارى را
به رؤياها سفر كردم ببين رؤياى تشويشم
به دستم مشك خالي را به دوشم كوله بارى را
سحر گفتم به تاريكى سكوتم ار كه برخيزد
بگيرد دامن طغيان رها سازم شكارى را