دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۲۰:۰۱ ۳۳ بازديد
شاعر : حسن واشقاني فراهاني
در هم شكست شاخه سرسبز پر برم
از بسكه ريخت حادثه آوار بر سرم
خم شد قدم به كودكي از بار درد و داغ
يارب شكسته آينهها در برابرم
مادر نماز امشب خود را نشسته خواند
جانش نمانده از غم مرگ برادرم
از آن دمي كه جسم پدر قطعه قطعه شد
خون ميچكد ز ديده در خون شناورم
اينجا كسي نمانده كه داغي نديده است
واي از غريبي من و بيچاره مادرم
اما به رغم زلزله با لطف كردگار
اندوه بيكسي رود از ذهن خواهرم
كمكم به پاس ياري اين مردم شريف
پر ميكشد دوباره بزودي كبوترم
آن روز دور نيست كه اين باغ و خانه باز
گردد نكوتر از گل صد رنگ دفترم
(سائل) براي شادي آن قلب غمزده
گلبرگي از غزل به دل خسته ميبرم