شاعر : سياوش اميري
تو اي خلوت وحي پيغمبران
تو اي شاهد سعي دين گستران
تو اي نازنين قدس خونين ما
تو اي قبله اول دين ما
تو اي جلوهگاه عروج نبي
تو اي پاي در بند قوم شقي
تو اي شوكت يادگاران دور
تو اي چلچراغ شبستان نور
تو اي مانده در غربتي جانگداز
تو اي مسجد الاقدس سرفراز
ترا اهرمنهاي خونخوار و دون
ربوده ز ما با فريب و فسون
ترا بيخدايان دزد و دغل
غنيمت گرفتند با بس حيَل
ترا دست صهيونيان پَليد
به زنجير و بند اسارت كشيد
تو مظلوم دام جفا پيشهها
تو در محبس تلخ بيريشهها
تو در قيل و قال دروغ جُهود
تو در ماتم و داغ بود و نبود
تو در كين صهيونيان شعلهور
تو در مَسلَخ ِ دشمنان بشر
تو در شيون از داغ مردان مرد
تو در تاب و تب از لهيب نبرد
تو زخمي ز تيغ ستمكارهها
تو نالان ز اندوه بيچارهها
تو در آرزوي رهايي ز بند
و ما با رهايي تو سربلند
رهايي تو قوّت دين ماست
رهايي تو حكم آيين ماست
رهايي تو بگسلد بندها
شود موسم خوب پيوندها
به يادت تپد قلب تبدار ما
به عشقات زند نبض بيدار ما
به جان شريفات رهايت كنيم
به لطف خدا جان فدايت كنيم
چنان دشمنات را بكوبيم پوز
كه يكريز جانش در اُفتد به سوز
به دزدان صهيوني بيحيا
زنيم دشنهها دشنهها دشنهها
رهاييات اي بيت الاقدس كنون
كند تخت صهيونيان واژگون