
يا علي!
شاعر : محمدرضا تركي
دل شكسته ام
مثل كودكي يتيم
او كه يك پياله شير هم نداشت
تا براي تو بياورد
دل شكسته ام
اي پناه هر چه خسته و فقير
دست خالي مرا بگير!
شاعر : سعيد بيابانكي
دور تا دور حوض خانه ما
پوكه هاي گلوله گل داده است
پوكه هاي گلوله را آري
پدر از آسمان فرستاده است
عيد آن سال ،حوض خانه ما
گل نداد و گلوله باران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوكه هاي گلوله گلدان شد
پدرم تكه تكه هر چه كه داشت
رفت همراه با عصاهايش
سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهايش
پدرم كنج جانماز خودش
بي نياز از تمام خواهش ها
سندي بود و بايگاني شد
كنج بنياد حفظ ارزش ها
روي اين تخت رنگ و رو رفته
پدرم كوه بردباري بود
پدر مرد من به تنهايي
ادبيات پايداري بود ....
شاعر : حميد رضا اكبري شروه
روي پوستم
اين كرم از درونم بيرون زده است
تماشا كه نمي كني؟
خودت باشي شكل همين
گندمگون بي رنگ !
صاحب شده اي
نگاه دزديده اي روي باران نيامده
حالا اشياء همين جاده اند روي پوستت
بي حجم حرف نمي زنم
مي تپي درون سينه ام
با من باش !
اين كرم از درونم بيرون سريده است
آفتاب را از رد من بگير
تا راسته ي اين دريا كه غروبي نمي كند
چقدر بالا مي زني
آسمان به زمين رسيده را – دستت مي رسد فقط .
پلك بي انداز
پوستي تازه برايم بياور
شاعر : كاووس حسن لي
چيزي شبيه خنده ي در گريه را شنيد
چيزي شبيه دلهره در جان او خزيد
ديوانه وار رد صدا را گرفت و رفت
از حافظيه تا ادبيات را دويد
گم شد صدا ميان هياهوي نرده ها
خون شد دلش براي صداهاي بي كليد
از حافظيه تا همه جا بوي فتنه داشت
تا حافظيه تا همه جا فتنه مي وزيد
در ازدحام ضجه و در انفجار جيغ
يك جمله ي زلال به گوشش نمي رسيد
افتاد روي حادثه و چشم هاي تلخ
خوردند تكه ي جگرش را كه مي جويد
شاعر : رسول يونان
آتش و آدم
تركيبي نامتجانس است
من از ميان اين آتش گر گرفته
در روياها و عشق ها
غير ممكن است سالم برگردم
بازگشت من
اندوه بار خواهد بود
كاش مثل نان بودم
چه زيبا بر مي گردد
از سفر آتش!
شاعر : عليرضا سپاهي لائين
ازاين كابوس بيدارم كن اي احساس هشياري
كه دارد مي كند ديوانه ام اين خواب تكراري
چنان افتاده روي سينه ام بختك كه مي ترسم
ببينم مي كني بيدارم و خواب است بيداري!
تمام روزها تكرار ديروزند و تقويمم
فقط تصوير صبحي مرده مي زايد بناچاري!
تقاص زنده ماندن در وباي جهل را ،زندان
به جاي گور دفنم كرده دريك چار ديواري!
چه اندوهي كه آه ازآتش دل دارم و انگار
دهانم را كسي له مي كند در زير سيگاري!
شبيه باغ، گل مي خواهم ازباد بهار اما
به لب ازچشمهايم شوره زاري مي شود جاري!
بهاي راستي را هرقدر بسيار خواهم داد
ولي سرخم نخواهم كرد پاي اين بدهكاري
اگر ازحال من پرسيد و ايمانم به آزادي
بگو دربند هم پايان ندارد اين گرفتاري!
ازاين كابوس بيدارم كن اي صبحي كه درراهي
كه ديدم چشمهايم كم نكردند آبروداري....!
براي مشاهده اشعار محمدرضا تركي كليك كنيد
براي مشاهده اشعار سعيد بيابانكي كليك كنيد
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد