شاعر : رضا اسماعيلي
۱
آمد رمضان و آسمان آبي شد
شبهاي زمين ، دوباره مهتابي شد
هستي ، به نماز عاشقي قامت بست
عالَم ، غزل خجسته نابي شد
۲
آمد رمضان و تا خدا ما را برد
تا چشمه روشن دعا ما را برد
ما را ز لباس عافيت عريان كرد
تا سبزترين ِ سجدهها ، ما را برد
۳
آمد رمضان و كاش ميدانستي
اي ُكشته آب و آش! ميدانستي
دنياست كه ميخورد تو را با شهوت
كاش اي دل آش و لاش! ميدانستي
۴
آمد رمضان و دست شيطان بسته ست
درهاي زمين به روي انسان بسته ست
وقت ست ز سمت معصيت برگردي
چون راه گناه ، اي مسلمان بسته ست!
۵
ماه رمضان و جان تو در خواب ست
رخوت زدهاي ، جهان تو در خواب ست
هنگام سحر ، لبان جسمت بازست
اما دل شب نشان تو ، در خواب ست
۶
ماه رمضان و سفره افطاري
هنگام سحر، َنفَس َنفَس ، بيداري
از روزه اگر همين َقدَر ميفهمي
مصداق رياضت است و خود آزاري!
۷
ماه رمضان و روزهاي ... ؟ معلوم ست !
در حسرت آب و كوزهاي ! معلوم ست
بسته ست لب تنت ، ولي جانت نه
غم ميخوري و ُرفوزهاي! معلوم ست
۸
آمد رمضان، ز خواب غفلت برخيز
گل كرد سپيده سعادت، برخيز
بشكاف فلك را و چو حافظ ، سرمست
طرحي دگر انداز و ز عادت برخيز