دو شعر از حسين اسرافيلي

مشاور شركت بيمه پارسيان

دو شعر از حسين اسرافيلي

۳۰ بازديد

طريق عاشقي

مى‌برم منزل به منزل چوب دار خويش را
تا كجا پايان دهم آغاز كار خويش را

در طريق عاشقى مردن نخستين منزل است
مى‌برد بر دوش خود منصور دار خويش را

بر نمى دارد نگاه ازمن جنون سينه سوز
مى شناسد چشم صيادم شكار خويش را

رونق روشن دلان با منت خورشيد نيست
مى كند روشن چراغم، شام تار خويش را

در دل طوفانى‌ام از موج خونين باك نيست
مى فشارد در بغل دريا كنار خويش را

موج پر جوشم من از دريا نمى‌گيرم كنار
مى‌نهم بر دوش طوفان كوله بار خويش را

بس كه مى پيچد به خود امواج اين گرداب سخت
ساحل از كف مى دهد اينجا قرار خويش را

 

تسليم

تيري به خطا هم اگر انداخته باشي
حاشا كه مرا از نظر انداخته باشي

بايد كه به تسليم در اين عرصه درآيي
يعني كه در اين‌جا سپر انداخته باشي

بر چوبه ني، راز اناالحق، نتوان گفت
الّا كه به تسليم، سر انداخته باشي

منزل نتوان كرد در اين قاف، چو ققنوس
بايست به پر، شعله در‌انداخته باشي

يك جام از اين باده كشيدم، جگرم سوخت
شايد كه در اين خُم، نظر انداخته باشي

از من مطلب، صحبت افسردگي‌ام نيست
تا در نفسم، شعله دَر‌انداخته باشي

پيش از تو وفا نيز در آيين جفا بود
شايد كه تو اين رسم برانداخته باشي

با ناله من، تير دعا، بال اثر داشت
جز آن‌كه تواش از اثر انداخته باشي

سر‌سبز‌ترين جنگل شاداب، توان ديد
تا جلوه به كوه و كمر انداخته باشي

اي ديده مبار اين‌ همه سيلاب، كه ترسم
سامان مرا، در خطر انداخته باشي


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد