گفت وگويي بي مقدمه با شهاب مقربين

مشاور شركت بيمه پارسيان

گفت وگويي بي مقدمه با شهاب مقربين

۲۸ بازديد

  شهاب مقربين

شهاب مقربين نامي آشنا در عرصه شعر است. حالا اينكه عده اي شعرهايش را دوست بدارند يا نه مختارند، به هر حال او شاعري است شناخته شده و حرف هايش خواندني.

سقراط در جايي چيستي شعر و علم بوده گي شعر را زير سوال مي برد اما با تغييراتي كه امروزه در تعريف شعر صورت گرفته آيا مي توانيم شعر را هم به نوعي علم بدانيم يا شكلي از هنر كه به علم نزديك مي شود؟

قطعاً شعر علم نيست. يك مقوله ي هنري است. علم در هر نقطه اي از جهان و تحت هر شرايطي حرف يكساني مي زند. اما هنر به جغرافيا و تاريخ و ويژه گي هاي زندگي انسان ها بسته گي پيدا مي كند.

به همين جهت هنر و به طور اخص، شعر نيز در فرهنگ هاي مختلف اشكال مختلفي پيدا مي كند. البته امروزه با توجه به وسايل ارتباط جمعي و نزديك شدن فرهنگ ها به يكديگر تضادها و تناقص ها كمتر است ولي اين به آن معنا نيست كه شعر تبديل به علم شده است. اما البته مبحث چيستي شعر مي تواند مقوله ي علمي (البته نادقيق) باشد. بايد به اين نكته توجه كرد كه شعر، مثل هر هنر ديگري، دو وجه دارد، يكي وجه فني آن است كه آموختني است و مي شود تعاريف مشخصي از آن ارائه داد و بر سر آن توافق كرد و آن عبارت است از فنوني كه براي ساخته شدن شكل ظاهري آن به كار مي رود، مثل همان وزن، قافيه، صنايع ادبي، يا هر شگرد زيبايي شناسانه اي كه شاعر به كار مي گيرد. اين ها را معمولاً طبقه بندي و قاعده مند مي كنند و مي شود آن را علم ناميد و آموخت و در اين زمينه به استادكاري چيره دست تبديل شد يا نشد، اما وجه ديگر هنر يا شعر كه وجه خلاقانه ي آن است، از استعدادها و تجربه هاي زيستي و اجتماعي پنهان در ناخودآگاه هنرمند يا شاعر نشأت مي گيرد و آن چيزي نيست كه آموختني از طريق كتاب و كلاس و درس استاد باشد، دريافتني از طريق زنده گي است و به استعدادهاي ذاتي و حتا ژنتيك او نيز مي تواند بسته گي داشته باشد.

شعر در دوره هاي مختلف تاريخ ايران دستخوش تغييراتي بوده يعني مي توانيم بگوييم كاركرد اجتماعي و فردي متفاوتي را داشته، گاهي بر آمده از اجتماع بوده و گاهي برآمده از فرد. حالا اگر بخواهيم نيم نگاهي تاريخي به شعر داشته باشيم، شعر ايران تا چه حد برآمده از جامعه ي خود بوده و تا چه حد برآمده از فرد بوده است؟

به طور كلي جامعه و فرد جدا از يكديگر نيستند. انسان موجودي اجتماعي ست و همه ي كنش هايش متاثر از جامعه است. همه ي شعرها به نوعي بي تأثير از جامعه ي زمان خود نيستند؛ منتهي، ميزان اين تأثير و شكل و نحوه ي بروز آن در شاعران مختلف، متفاوت است. اين تفاوت ها بسته گي به شرايط مختلف زنده گي فرد دارد. آدمي علاوه بر اجتماع، از بدو تولد (و حتا پيش از تولد) در معرض شبكه ي بسيار پيچيده اي از عوامل مختلف است كه بر يكديگر تأثير مي گذارند، از عوامل زيست شناختي، ژنتيك، ارث و ... گرفته، تا خانواده و اجتماع و تاريخ و جغرافياي زندگي او. اين ها همه بر هم و بر شاعر تأثير مي گذارند و شخصيت او را شكل مي دهند. شخصيت هنري يك شاعر ممكن است به شكلي باشد كه در برابر اتفاقات جامعه واكنش صريح و مستقيم نشان دهد و ممكن است واكنش اش نامستقيم يا پنهان باشد، ولي بدون واكنش نيست، چون از جامعه جدا نيست. تأثير، اگر چه ناپيدا، ولي وجود دارد. اما اگر منظور شما از شعرهاي برآمده از اجتماع، شعرهاي با تم اجتماعي است، بله، در دوره هايي بيشتر اتفاق افتاده است. در دوره هايي كه تب و تاب اجتماعي زياد بوده اين مساله بيشتر اتفاق افتاده؛ پس از انقلاب مشروطه، بعد از شهريور 20، پس از كودتاي 28 مرداد 32 و...

به نظر مي رسد كه مفاهيم شعر كلاسيك درون گراتر است. اما بعد از آن انگار برون گرا مي شود و از مسائل اجتماعي سر برمي آورد كه تا پيش از آن خيلي مطرح نبوده است.

در گرايش غالب و كلي، حق با شماست. اما من بر مي گردم به صحبت اولم كه گفتم هيچ شعري يا هيچ كنشي از طرف انسان نيست كه كاملاً فارغ و بي تأثير از اجتماع باشد در شعر كلاسيك هم در دوره هايي گرايش به عرفان و درون گرايي غالب بود، ولي همچنان همان شعرها نيز به گونه اي وضعيت اجتماعي زمان خود را بازتاب مي دهند، گيرم نه به شكل صريح آن چنان كه در شعر شاعران معاصر. اگر چه در آن دوره ها نيز شاعراني مثل ناصر خسرو هستند كه برون گرايند. فردوسي نيز شاعري برون گراست. عبيد زاكاني هم مسائل اجتماعي را به شكل طنز مطرح مي كند. مسئله اي كه شما مطرح كرديد بيشتر در مورد شاعران عارف ما از جمله مولوي صدق مي كند. شاعري هم مثل سعدي شعرهاي عاشقانه سروده، اما واكنش بيروني خود را به صورت داستان هاي حكمت آميز بيان كرده است. خب البته آن دوران، نوع بيان و نوع شعر خودش را همه ايجاب مي كرده است. اما به طور كلي مي توان گفت كه حق با شماست، يعني گرايش كلي در آن دوره ها درون گرايي و عرفاني گرايي بوده است. پس از انقلاب مشروطه و تحولي كه در اجتماع ايران به وجود آمد، گرايش اجتماعي شاعران بيشتر شد.

شعر دهه ي 70 به بعد به نظر مي رسد كه دوباره به نوعي از درون گرايي بر مي گردد. و در آن فرديت معناي بيشتري مي يابد، نظر شما چيست؟

نه از دهه ي هفتاد، بلكه پيش از آن، از دهه ي شصت بود كه فردگرايي بيشتر خود را در شعر نشان داد. اين هم متأثر بود از وضعيت اجتماعي پديد آمده كه بعدي جهاني هم داشت و فروريزي آرمان هاي بزرگ را براي بسياري در پي داشت. تا پيش از آن نگاه شاعر به سمت مسايل كلي و آرمان هاي بزرگ بود. پس از آن به جزييات زنده گي و به فرد بيشتر توجه شد.

شهاب مقربين

اين طور كه من از صحبت هاي شما در مي يابم ضرورت هاي اجتماعي وجود دارد كه چه به لحاظ مضمون و چه به لحاظ فرم شعر را تغيير مي دهد و شايد جايگاه نگاه شاعر را تغيير مي دهد، حالا كمي به عقب تر برگرديم و به اين بپردازيم كه در دوره ي نيما چه ضرورت هايي وجود داشت كه شعر نيمايي مطرح شد؟

زمان نيما دوراني بود كه ما انقلاب مشروطه را پشت سر گذاشته بوديم و ارتباط مان با دنياي خارج از خودمان برقرار شده بود و ديديم كه در آن طرف دنيا اتفاقات بسياري افتاده است كه ما بي خبر بوده ايم. تحولات تدريجي اجتماعي، تضعيف فئوداليسم و ظهور بارقه هايي از مدرنيسم از طريق مدرنيزاسيون وارداتي، با سكوني كه در ادبيات ما ادامه داشت، ناسازگار بود. در شعر هنوز در بند قافيه و وزن بوديم و طرز نگاه مان به دنياي پيرامون، همان بود كه از قرن ها پيش بود. البته افرادي مثل ايرج ميرزا، عارف، عشقي و ديگران طلايه داران تحول در مضمون شعر بوده اند، اما نتوانستند تحول عميقي به وجود آورند، ولي به هر حال كار آن ها نشان داد كه نمي توانند با آن طرز نگاه حرف بزنند. نيما اما هم هوشياري لازم و هم مطالعه ي كافي را داشت. از طريق زبان فرانسه با دنيا و ادبيات دنيا آشنا شد و با تأملاتي كه داشت به اين تغييرات رسيد. مهم ترين شاخصه اي كه نيما به شعر داد، نه عدم لزوم قافيه و يا كوتاه و بلند كردن مصراع ها و تغييرات در عروض، بلكه آوردن نگاهي تازه به دنيا، در شعر بود. نگاه نيما يك نگاه معاصر و مدرن بود. يعني او از طريق فرهنگ و ديوان اشعار به دنيا نگاه نمي كرد، از طريق چشمان خود امروزي اش مي ديد و مي نوشت.

جايگاه شعر امروز و آينده ي آن را چه گونه ارزيابي مي كنيد؟

اين براي من گفتن اش دشوار است، چرا كه خود درون اين گود قرار دارم و اين قضاوت را براي من دشوار مي كند. براي داوري درست بايد از بيرون نگاه كرد. اما به هر حال آن چه به نظرم مي رسد، مي گويم. شعر در ايران همواره به شكل زيگزاگي در حال تكامل بوده است. در دوره هايي حركت نزولي داشته و در دوره هايي اوج گرفته است. انتظار هم نمي شود داشت كه هميشه بر روي يك خط صعودي بالا رود. در هيچ جاي دنيا و در هيچ زماني هم اين اتفاق نيفتاده است. در تاريخ گذشته مان هم نقطه هايي قله بوده اند كه قرن ها ميان شان فاصله افتاده است. نبايد انتظار داشته باشيم كه مدام با قله هاي بزرگ مواجه باشيم. جريان شعر امروز هم به نظر من، به تدريج و با افت و خيز، به پيش مي رود و با تكثري كه در آن هست و با وجود آن حرف معروف كه مي گويد دوران غول ها گذشته، به نظر من حتا در مقايسه با غول ها هم نقطه هاي اميد بخشي مي بينيم. اميد بخش تا آن جا كه حتا مي توانيم به بازگشت غول ها اميدوار باشيم.

منبع : سايت تبيان

براي مشاهده اشعار شهاب مقربين كليك كنيد


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد