شكواييه خاقاني

مشاور شركت بيمه پارسيان

شكواييه خاقاني

۳۱ بازديد

  شكواييه خاقاني

شكواييه در لغت شكايت از غم و ناراحتي ها و پريشاني هاي زندگي است، در اصطلاح ادب بيانگر نوميدي و گلايه شاعر از روزگار خويش است . خاقاني در اين قصيده به شكوه از شروان و ساكنان آن مي پردازد به حدي كه خواننده با خواندن اين ابيات به حالت رقت بار شاعر پي مي برد .

كار من بالا نمي گيرد در اين شيب بلا
در مضيق حادثاتم بسته ي بند عنا

بالا گرفتن كنايه از پيشرفت و ترقي كردن است و شيب بلا كنايه از دنيا ، معناي لغوي آن نشيب يا همان سرازيري است و خاقاني بودن خود در اين دنيا را سرازير شدن در بلا و مصيبت مي داند و البته به طور اخص از بودن در شروان گلايه مي كند .

بودن خاقاني در شروان و وجود حوادث و پيشامدهاي بد آن باعث گرديده كه وي به شكوه از زمانه و مردم بپردازد .

در اين بيت بين واژه بالا و شيب ايهام تضاد وجود دارد .

مي كنم جهدي كز اين خضراي خذلان بگذرم
حبذا روزي كه اين توفيق يابم حبذا

خضراي خذلان سبز جاي پست را گويند و كنايه از آسمان و جهان است . حبذا از افعال مدح عربي است و در زمان شاعر كاربرد داشته است به معني خوشا و زهي.

خاقاني تلاش مي كند كه از اين سبز جاي پست كه همان شروان است رهايي يابد و مي گويد خوشا روزي كه اين عنايت و لطف شامل حال من شود و از اين جا رهايي يابم . خضراي خذلان معناي عامي است كه وجه خاص آن مد نظر شاعر است .

صبح آخر ديده يي ؟ بختم چنان شد پرده در
صبح اول ديده يي ؟ روزم چنان شد كم بقا

صبح آخر منظور صبح صادق است و از آن روي آن را پرده در گويند كه پرده تاريكي شب را مي درد . صبح اول همان صبح كاذب است و زماني بس كوتاه دارد . كم بقا شدن كنايه از زود سپري شدم عمر و پايان زندگي است . خاقاني بخت و اقبال خويش را پرده در تاريكي و سياهي مي داند . اما كوتاهي عمر و زود سپري شدن ايام خويش را يادآور مي شود .

در اين بيت تشبيه و صنعت تضاد به كار رفته است .

با كه گيرم انس كز اهل وفا بي روزيم
روزي من نيست ؟ يا خود نيست در عالم وفا

از اهل وفا دوستان باوفا مد نظر است . روزي نيز به معناي قسمت و نصيب به كار مي رود و در اين جا بي بهره بودن مد نظر است .

خاقاني آن چنان از تنهايي و نداشتن دوستان وفادار در رنج و ناراحتي است و گاه شك مي كند كه نكند در دنيا وفاداري و محبت از ميان رفته يا اين كه تنها وي از اين امر بي بهره است .

در همه شروان مرا حاصل نيامد نيم دوست
دوست خود ناممكن است ، اي كاش بودي آشنا

شروان زادگاه شاعر است . نيم دوست كسي كه اندكي از دوستي در او باشد و آشنايي يعني سابقه شناختي كه دو طرف از هم داشته باشند اين جا مد نظر است .

تنهايي آن چنان به خاقاني فشار آورده و او را در تنگنا قرار داده است كه وي با اعتراض از اين كه در موطن خويش حتي يك دوست صادق هرچند نيمه دوست باشد نمي بيند و آن قدر آن را محال مي داند كه آرزو مي كند كه دوست كه هيچ ، كاش در اين شهر آشنايي او را دريابد .

من حسين وقت و نا اهلان يزيد و شمر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان كربلا

خاقاني خود را مانند امام حسين در واقعه عاشورا بي كس و بي ياور در شروان مي بيند و مردم نااهل را كه نسبت به او بي مهري نمودند يزيد و شمر زمانه قلمداد مي كند و روزش را عاشورا و شروان را كربلا مي داند .

تشبيه و تلميح از آرايه هايي است كه شاعر در اين بيت به كار برده است .

اي عراق ، الله جارك سخت معشوفم به تو
واي خراسان عمرك الله سخت مشتاقم به تو

در مصرع اول مشتاقي و دوستداري خاقاني را به سرزمين عراق( عجم ) مي رساند چرا كه با جمله ي دعايي مي گويد كه خدا نگهدار و حافظ تو باشد و در مصرع بعد كه كامل كننده ي مصرع قبل است خطاب به سرزمين خراسان مي گويد كه خدا تو را آبادان نمايد كه سخت مشتاق به آمدن آن ديارم .

گرچه جان از روزن چشم شما بي روزي است
از دريچه ي گوش مي بيند شعاعات شما

خاقاني مي گويد اگر چه از ديدن شما بي بهره هستم و شما را نمي بينم اما خبرهاي شما را مي شنوم و نور شما از خبرهايي كه به گوشم مي رسد در مي يابم . اضافه ي دريچه ي گوش در اين بيت بسيار شاعرانه است و جاي روزن چشم را گرفته است . اين حس آميززي از ويژگي زبان خاقاني است .

عذر من دانيد كاخر پاي بست مادرم
هديه ي جانم روان داريد بر دست صبا

خاقاني علت ماندن خود را در شروان وجود مادر خويش مي داند و دنباله ي بيت قبل از مردم خراسان مي خواهد كه پيام خويش را كه چون هديه يي براي جان وي است به دست باد صبا بدهند تا به وي تقديم كند .

در اين بيت صنعت تشخيص وجود دارد .

تشنه ي دل تفته ام از دجله آريدم شراب
دردمند زارم از بغداد سازيدم دوا

دل تفته به معني دلسوخته ، گدازان . بغداد از دو كلمه بغ و داد تشكيل شده يعني خدا داده در زمان شاعر مركز علوم و از جمله طب و دارو فروشي بوده و سمبل شفابخشي .

شوق شاعر آن چنان زيبا تصوير شده است كه خواهان قطره يي از آب دجله است و مي خواهد كه برايش از بغداد داروي شفابخش آرند .

در اين بيت بين شراب و بغداد صنعت ايهام تناسب وجود دارد .

بوي راحت چون توان برد از مزاج اين ديار
نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها

خاقاني باز به اين نكته اشاره دارد كه اميد و آرزوي راحتي را در شروان نمي توان داشت . همان گونه كه نوشدارو از دهان اژدها يافتن امري ناممكن و محال است .

مصرع دوم تمثيل براي مصرع اول است .

پيش ما بيني كريماني كه گاه مائده
ماكيان بر در كنند و گربه در زندان سرا

شاعر براي اعتراض به خساست مردم شروان آن ها را همانند كساني مي داند كه تا سفره ي طعام بگسترند گربه را حبس و حيوان خانگي خود را بيرون مي كنند . واژه كريمان براي استهزاء و ريشخند به كار برده شده است و استعاره تهكميه است .

در اين بيت استعاره و تمثيل وجود دارد.

گر براي شوربايي بر در اينها روي
اولت سكبا دهند از چهره ، آن گه شوربا

شوربا از دو كلمه ي شور + با كه كوتاه شده ابا به معني آش حاصل آمده است . سكبا نيز به همين گونه به معني آش سركه است و در اين جا كنايه از ترش رو بودن و اخم كردن است .

و باز از اهالي شروان اين گونه شكايت مي كند كه اگر بر در خانه ي آن ها براي گرفتن چيزي اندك و ناچيز بروي در ابتدا با اخم و ترشرويي مواجه مي شوي آن گه حاجت تو را رفع مي كنند يعني با ناراحتي و نارضايتي به تو چيزي مي دهند .

در اين بيت صنعت تكرار به كار رفته است .

مردم اي خاقاني اهريمن شدند از خشم و ظلم
در عدم نه روي كانجا بيني انصاف و رضا

در نهايت شاعر خطاب به خودش مي گويد اين مردم از خشم و ستم و بدي هم چون اهريمن شده اند و بهتر آن است كه به سراي باقي بشتابي تا آن جا انصاف و دوستي ببيني ( محبت مرده است ).

خاقاني استاد بزرگ شعر و ادب پارسي با استفاده از كليه آرايه هاي ادبي و استادي خويش به وضع خود و دلتنگي و دلخوري هايش در شروان و بي مهري هاي مردم آن ديار اشاره دارد.

منبع : سايت تبيان


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد