زنِ عاشق آزادي

مشاور شركت بيمه پارسيان

زنِ عاشق آزادي

۳۳ بازديد

  زنِ عاشق آزادي

آخرين دفتر شعري كه غاده السمان برايم فرستاد. «زن عاشق آزادي» نام دارد كه در سال 2011 چاپ شده است. غاده السمان پس از مرگ همسرش دكتر داعوق بسيار غمگين و منزوي شده است اشعار دفتر زن عاشق آزادي، دو بخش دارد در بخش نخست اشعاري آمده است كه شور و اشتياق شاعر را به سوي عشق و آزادي بيان مي كند. بخش دوم شامل اشعاري است كه به همسرش دكتر داعوق به مناسبت سومين سالگرد در گذشتش، تقديم كرده است.

غاده السمان در اين مجموعه به آزادي نه به عنوان هدفي براي زن، بلكه به عنوان ارزشي والا براي انسان مي نگرد. مي دانيم كه هنوز در بسياري از سرزمين هاي عربي زن از بسياري حقوق مدني محروم است. به هر حال غاده السمان در اشعار جديدش خواهان آزادي و فراتر از آزادي است. او عشق و آزادي را با هم دوست دارد. او عشق عميق شرقي را دوست مي دارد اما مي خواهد آن را به آزادي امروز پيوند زند. غاده السمان نمي خواهد گذشته را رها كند بلكه گذشته را با آينده پيوند مي زند و اين اگر چه دشوار و ناممكن مي نمايد اما او بر آنست كه اين ناممكن را ممكن سازد. رسول حمزاتوف شاعر معاصر داغستان گفته است: هر كه هفت تيرش را به روي گذشته شليك كند. آينده توپ هايش را به سوي او آتش خواهد كرد. در حقيقت پاك كردن گذشته، باعث تباهي آينده است و غاده السمان نمي خواهد گذشته و آينده را از دست بدهد. او خواهان هر دو است او بر اين باور است كه آينده از آن كساني است كه گذشته خود را بر دوش مي كشند. زيرا درخت به كمك ريشه هايش برومند مي گردد.

اين مجموعه را ترجمه كرده ام و به زودي به وسيله نشر چشمه منتشر مي شود:

كوشنده در خون خويش با كلامش

آزادانه صداقتم را مي نويسم

در برابر دشنه هاي قبيله

و مي دانم كه با قلمم گورم را حفر مي كنم

اما من ادامه مي دهم

زيرا تمامي نويسندگان آزادي

با تيشه قلم، گور خود را حفر مي كنند.

  دلدارم، عزيزترين دشمن

براي دلدارم گنجشكي نقاشي كردم

برايم قفسي كشيد

برايش زني نقاشي كردم

برايم كنده و زنجير كشيد

برايش دريا و افق نقاشي كردم

برايم سدّي كشيد

برايش درختي نقاشي كردم

برايم تبري كشيد

برايش قلبي نقاشي كردم

برايم اسكناس دلار كشيد

برايش ماه را نقاشي كردم

برايم جمجمه و دو استخوان (نشان مرگ) كشيد.

هواپيمايي كاغذي نقاشي كردم و بر آن بر نشستم و در آسمان اوج گرفتم

دلدارم تفنگي كشيد و به سوي هواپيماي كاغذي ام نشانه رفت.

آيا دلدارم عزيزترين دشمن من نيست؟

  آزادي پيش از عشق

سراب با من گفت: از تعقيب من دست بردار!

گفتم: تويي تنها عشق من، زيرا كه ناممكني...

ترا تعقيب مي كنم چون هرگز جز سايه ات را لمس نكرده ام

و دوست داشتنت را ادامه مي دهم

زيرا تو رهايي، حتي از جسمت...

تو شرابي بي جام و من چونان توام.

دختر آزادي، و جام من، فضا و كوچ است

اگر آزادي بهاي عشق باشد.

پس اي عشق رمنده جيوه سان.

بدرود!

اي فريبكار رباينده. اي تاجر زنجيرها

اگر آزادي بهاي استقرار و وجاهت باشد،

پس بايد قاب هاي زرّين تصويرهاي ما

رهسپار دوزخ شوند...

نه چيزي، نه كسي، نه عاطفه اي، نه رشوه اي

پربها تر از آزادي در نظرم نيست...

پس بايد آزادي كفن من باشد.

  پروانه آزادي

سرگذشت من؟ مسير پروانه است

در طول تاريخش، از كرم پيله

تا پرواز شفاف و رنگين پروانه اي زرين.

مي پرسي چراغ ها با من چه كرده اند؟

بر گردشان مي گردم

و آنها را با شهوت خويش براي آزادي

مي سوزانم

و پرواز مي كنم و پرواز مي كنم

زيرا من عاشق رهايي ام نه عاشق گل ها و چراغ ها!

عشق؟ نه...

آيا شنيده اي كه پروانه اي به ميل خود

دوباره كرم شود

و به درون پيله باز گردد؟

عشق شهريار شرقي مترادف با تملّك دلدار است

يا مترادف با كشتن او...

اما پروانه به دور دست ها پرواز كرده است.

و آموخته است كه چونان كركسان، در اوج آسمان بماند.

و كار تمام شود!

منبع : سايت تبيان


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد