با قرار دادن نشانگر موس روي كلمات مشخص شده در غزل معني كلمه برايتان نمايش داده مي شود
۱- به ملازمان سلطان كه رساند اين دعا را
كه به شكر پادشاهي ز نظر مران گدا را
۲- ز رقيب ديوسيرت به خداي خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را
۳- مژه سياهت ار كرد به خون ما اشارت
ز فريب او بينديش و غلط مكن نگارا
۴- دل عالمي بسوزي چو عذار برفروزي
تو از اين چه سود داري كه نميكني مدارا
۵- همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
۶- چه قيامت است جانا كه به عاشقان نمودي
دل و جان فداي رويت بنما عذار ما را
۷- به خدا كه جرعهاي ده تو به حافظ سحرخيز
كه دعاي صبحگاهي اثري كند شما را
وزن غزل: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشكول)
۱- چه كسي به آنها كه ملازم خدمت سلطان هستند اين دعا را مي رساند؛ كه به شكر اينكه پادشاه هستي با بيچارگان بي مهري مكن.
دعا: نيايش، مدح و ثنا ، سلام.
ملازمان: همراهان، نوكران، خدمتكاران.
براي اينكه من باب ادب، مستقيما به سلطان پيام نداده باشد به ملازمان سلطان پيام مي دهد تا به سلطان بگويند كه به شكر اينكه پادشاه هستي گدا را از پيش خود مران. اين معني كه ملازمان به سلطان بگويند در زمينه سخن مستتر است. زيرا مسلما آنكه نبايد به شكر پادشاهي گدا را از نظر براند سلطان است، ملازمان سلطان نيستند.
۲- از مدعي كه چون ديو از عواطف انساني عاريست به خدا پناه مي برم؛ شايد آن شهاب ثاقب اين ستاره كوچك را ياري دهد.
رقيب: نگاهبان، مراقب؛ چون دو شخص عاشق يك تن يا يك چيز باشند هر يك را رقيب ديگري نامند؛ و در حافظ غالبا به معناي مخالف، مدعي و بدخواه آمده است.
شهاب: درخش آتش، پاره اي از آتش؛ و مناسبت آن با ديو چنانكه در آيه ۱۸ از سوره حجر آمده، اين است كه چون شيطان از زمين قصد آسمان كند فرشتگان به تير آتشين وي را بزنند و از صعود ممانعت كنند. پس شهاب ثاقب همان تير آتشين است.
سها: ستاره كوچكي است در آسمان، نماد خردي بسيار و نور اندك، چنانكه در اين بيت ناصر خسرو آمده :
معروف ناپديد سها بود بر فلك من بر زمين كنون به مثال سها شدم
سهيل و سها را شاعران از روي صنعت تضاد فراوان به كار برده اند. سهيل را به خاطر روشني و سها را به خاطر نور اندك:
تا بتابش نبود نجم سها همچو سهيل تا بخوبي نبود هيچ ستاره چو قمر
"فراخي"
شاعر رقيب را به ديو يا آن شيطان كه به آسمان مي رود تشبيه كرده و خود را به ستاره كوچك. مي گويد هنگامي كه ديو به آسمان مي آيد به خدا پناهنده مي شوم تا با آذرخش شهاب او را بزند و مرا كه ستاره ضعيفي هستم از شر او محفوظ دارد.
۳- نگار من، اگر مژه سياهت با اشاره دستور قتل ما را داد؛ متوجه فريبكاري او باش و كار غلط مكن.
مقصود اينكه اگر چشم تو با عشوه گري قصد كشتن ما را داشت، تو سنگدل مباش، فريب مخور و ما را مكش كه كار درستي نيست.
۴- وقتي گونه ها را بر افروخته مي كني دل خلق عالم را مي سوزاني؛ براي تو چه فايده دارد كه با مردم مدارا نمي كني.
عذار: موي گونه است و همان خط سبز با خط چهره كه در اشعار فارسي مي آيد؛ اما در حافظ و مجموعا در ادب فارسي، غالبا به معناي چهره، گونه به كار برده مي شود؛ چنانكه در بيت مورد بحث جز گونه معناي ديگري نمي توان به آن داد، زيرا "عذار بر فروزي" كنايه از چهره را آراشي كني است.
۵- تمامي شب را به اين اميد مي گذرانم كه نسيم صبح از آشنايي برايم پيام محبت بياورد، تا مايه نوازش و تسلاي خاطرم گردد.
همه شب: تمامي و سراسر شب، تمام آن شب، اين تعبير در نظم و نثر قرون پنجم تا نهم فراوان ديده مي شود…مختاري غزنوي گويد:
شب همه شب كبك زعفران چرد از كوه روز همه روز از آن بخندد چندان
۶- محبوب من چه قيامتي براه انداختي كه چهره مثل ماه روشن و قد و بالاي مثل سرو دلرباي خود را به عاشقان نشان دادي.
قيامت: روز رستاخيز، و قيامت كردن يعني شور و غوغا و هنگامه برپا كردن.
مصراع دوم در نسخه خانلري و قزويني و بدلهايشان "دل و جان فداي رويت بنما عذار ما را" است كه در اين صورت معني اين مي شود: چه شور و غوغايي به پا كردي كه روي خود را به عاشفان نشان دادي، دل و جان فداي روي تو، چهره خود را به ما نشان بده. ضعف اين ضبط اين است كه بايد مفهوم رويت را پيش از نمودي در مصراع اول محذوف بدانيم، به علاوه از لحاظ معني نيز شاعر خود را از عاشقان جدا مي سازد. ضبط ما بر اساس حافظ قدسي است كه روشن و بي نقص است.
۷- به خدا قسمت مي دهم كه به حافظ سحر خيز جرعه اي شراب بده؛ زيرا دعايي كه صبحگاه در حق شما كند موثر و مستجاب خواهد شد.
مقصود اينكه حافظ صبح خيز و دعا خوان است و دعايي كه به تو مي كند به اجابت خواهد رسيد.