مادر پروانه ها
شاعر : علي سليماني
چادري خيس، لبي خشك، دلي آزرده
باد آورده به اين دشت گلي پژمرده
دختري رنج پدر ديده، پريشان از شهر
همسري بس كه پريشان شده، حيران از شهر
مادري اهل غم انگيزترين رفتنها
مادري خوبتر از خوبترين ِ زنها
از تبار پدراني كه پيمبر ماندند
لالههايي كه شكفتند، كه پرپر ماندند
گل در اين دشت خريدار خودش را دارد
دشت ، دلتنگي ديدار خودش را دارد
سر بالين پيمبر به خدا تنهايي
چون كه خورشيد پرستار خودش را دارد
جز علي هيچ كسي لايق لبخندت نيست
هر كه دلداده شود يار خودش را دارد
تو و مولا ، گل و صحرا ، شب و غربت ، پيداست
هر كه عاشق شده دلدار خودش را دارد
اشكهاي تو زليخا به زليخا مصر است
اين مدينه ست كه بازار خودش را دارد
چند سجاده ، دو دلداده ، حصيري ساده
خانهات شوكت دربار خودش را دارد
بي سبب نيست ببخشد پسرت دنيا را
چون كريمي ست كه ايثار خودش را دارد
پسرانت چه رشيدند، خوارج بيدند
اين سپاهي ست كه انصار خودش را دارد
چادري سوخت، دري سوخت، جهان پنجره شد
آه ... اين پنجره ديوار خودش را دارد
تا كجا رفت كه عطرش همه جا باقي ماند
خانه توست كه اسرار خودش را دارد
وقت تشيع اگر دور و برت خلوت بود
مجلس ات جمع عزادار خودش را دارد
شهر خوابيد و علي بر سر چاهي باريد
شب تشيع تو بيدار خودش را دارد
بعد تو هيچ كسي محرم خورشيد نشد
عشق ، مردان وفادار خودش را دارد
بعد تو تكه ناني ست نمك گير لبش
همسرت سفره افطار خودش را دارد
پسران تو به پروانگي عادت دارند
در كنارت همه جا غسل زيارت دارند
در هواي قدم تو جگري سوخت در آب
پدري گوشه نشين شد ، پسري سوخت در آب
پسر ديگر تو تشنه ديدارت بود
كربلا پرده ي افتاده به ديوارت بود
پسرت داغ تو را بر جگر نيزه گذاشت
ناگهان بال زد و سر به سر نيزه گذاشت
دخترت غنچه سرخي ست كه پرپر ميسوخت
گاه از داغ پدر ، گاه برادر ميسوخت
مادر اين همه پروانه خوشنام تويي
از سر آغاز عيان بود سر انجام تويي
اي كه دارند نفس , جنگل و دريا از تو
چه شد آن شب كه بريدند نفسها از تو ؟
آه ... پروانه پر سوخته باغ نبي
شمع و گل قصه نوشتند چه زيبا از تو !
با غم و اشك چه به چاه بگويد آخر
غير لبخند نديده ست كه مولا از تو
خانه ات مثل بهشت است چه فرقي دارد
پس بگيرند اگر باغ فدك را از تو ؟
با لبي تشنه پسرهاي تو ماندند ولي
مهرت آب است كه دريا شده دريا از تو
تو شفيعي ! همه هنگام دعا ميمانيم
از خداوند بخواهيم مدد يا از تو
دل بريديم و نبستيم ، شفاعت كردي
پاي عهدي كه شكستيم ، شفاعت كردي
حال ما ، گريه ما ، خنده ما از شرم است
حرفهاي دل شرمنده ما از شرم است
چشم شرمنده ما نزد تو گريان ، بهتر
دل به دلداده رسد هر چه پريشان، بهتر
دل به صحرا زده مولا كه غمت سنگين است
دل دريا زده در بند بيابان بهتر
اشكهاي دل خون ديده مولا كافيست
تا شود خانهات از كلبه احزان بهتر
شب تشيع تو مولا پسرانش را گفت
هر چه مهمان برسد نيست ز سلمان بهتر
روضه در روضه بريزند اگر اهل بقيع
در هواي قدمت اشك فراوان بهتر
ديدن جن و ملك روي زمين دشوار است
پس بماند حرمت قبله ي پنهان بهتر
پسرت آمده امروز به منبر برود
شب قرار است قرار از كف ما در برود