الهام اسلامي
سرباز!
همسر مرا نكُش
او شاعر است؛ دنيا را از شعر تهي نكن
سرباز!
كودك مرا نكش
كودكان مرگ را ناگوار ميدانند
ما خواستار جنگ نبوديم
ما از سكوت پشيمان بوديم
وحيد كياني
لطيفهي كهنيست
ـ مرگ -
آنگونه
كه هر جمجمهاي ميخندد!
هادي خورشاهيان
دو رودخانه برمي دارم
مي گذارم توي ساك سفري ام
مي روم توي بيابان خدا
رهاي شان مي كنم مثل ماربخزند
بروند هركجا دل شان خواست.
بيابان را آباد مي كنم
برج مي سازم تويش به چه بلندي
مي روم روي پشت بام لم مي دهم
كبوترهايم راهوا مي كنم تا خورشيد.
گور پدر هرچه حسود
من كه از مال دنيا
همين دو رودخانه را دارم.
رضا كاظمي
1
همه فكر ميكنند اين شعرها براي توست
حال آنكه من هنووز
براي از تو نوشتن
مشق ميكنم.
2
اتفاقِ تازهي مني
خدا هم اگر خواست نيفتي
بيفت!
3
بيچاره سايهاَم!
به حتمْ عاشقَت شده است
اينطور كه ردِّپاي رفتنَت را
قد كشيده تا غروب
سيد علي ميرافضلي
چنان قحطسالي...
چيزي براي فتح كردن نيست
نه قلبهايي سخت
نه قلههايي دور.
چيزي براي باختن هم نيست
نه يك دل بيغش
نه يك سر پُر شور.
فاضل نظري
شاهرگ هاي زمين از داغ باران پر شده ست
آسمانا! كاسه ي صبر درختان پر شده ست
زندگي چون ساعت شماطه داره كهنه اي
از توقف ها و رفتن هاي يكسان پر شده ست
چاي مي نوشم كه با غفلت فراموشت كنم
چاي مي نوشم ولي از اشك،فنجان پر شده ست
بس كه گل هايم به گور دسته جمعي رفته اند
ديگر از گل هاي پرپر خاك گلدان پر شده ست
دوك نخ ريسي بياور يوسف مصري ببر
شهر از بازار يوسف هاي ارزان پر شده ست
شهر گفتم!؟ شهر! آري شهر! شهر
از خيابان! از خيابان! از خيابان پر شده ست
شمس لنگرودي
آسان است براي من
كه خيابان ها را تا كنم
و در چمداني بگذارم كه صداي باران را به جز تو كسي نشنود
آسان است به درخت انار بگويم انارش را خود به خانه ي من آورد
آسان است آفتاب را سه شبانه روز بي آب و دانه رها كنم
و روز ضعيف شده را ببينم كه عصا زنان از آسمان خزر بالا مي رود
آسان است يك چهچه گنجشك را ببافم
و پيراهن خوابت كنم
آسان است براي من كه به شهاب نوميد فرمان دهم كه به نقطه ي اولش برگردد
براي من آسان است به نرمي آبها سخن بگويم
و دل صخره را بشكافم
آسان است ناممكن ها را ممكن شوم
و زمين در گوشم بگويد : " بس كن رفيق"
اما
آسان نيست كه معني مرگ را بدانم
وقتي تو به زندگي آري گفته اي ....
منبع : سايت تبيان
براي مشاهده اشعار فاضل نظري كليك كنيد