به گزارش خبرنگار كتاب و ادبيات خبرگزاري فارس، دوم ارديبهشت زادروز تولد قيصر امينپور شاعر انقلاب است. مطلب ذيل چند خاطره از محمدمهدي سيار است كه در ذيل ميآيد:
1- چقدر خاطره ميتوانم داشته باشم از قيصر كه سرجمع چهار بار بيشتر نديدمش، شب شعر يلداي دانشگاه تهران كه «بفرمائيد فروردين شود...» را خواند؛ جلسه دفاعيه «عليمحمد مودب» در دانشگاه امام صادق (ع) كه موضوعش «ياد مرگ در نهج البلاغه و آثار سعدي» بود و او استاد مشاور بود و «دستور زبان عشق» را خواند؛ راهروي خانه شاعران كه فقط سلام كردم و جواب داد و آزرده خاطر بود از عكسي كه از او به تابلو زده بودند و در آن خيلي شكسته به نظر ميرسيد؛ و بعد از ظهر دوم ارديبهشت هشتاد و چهار...
2- چه قدر خاطره دارم از قيصر!... مهمترين خوش اقبالي يك نوجوان سيزده ساله كه تازه دارد وزن و قافيه را كشف ميكند، شايد اين باشد كه معلم پرورشياش در جلسه پنج نفره انجمن ادبيشان، اين بيت را براي نشان دادن «تجانس واژگان» مثال بزند:
شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنيد
مگر مساحت رنج مرا حساب كنيد
«تنفس صبح» را بي درنگ در كتابخانه پيدا كردم و ديدم دستگاه تنفسيام با اين حال و هوا سازگار است. حالا طرح جلد تيره آن كتاب نازك كه تا بازش ميكردي آيه «والصبح اذا تنفس» ميآمد از روشنترين تصاويري است كه از سالهاي نوجوانيام به خاطر دارم...
چقدر خاطره دارم از قيصر كه كلماتش مثل كوچه پس كوچههاي شهر كوچكمان در ذهنم ته نشين شدهاند و خواندن بيتهايش برايم چيزي است مثل مرور خاطرات خانه پدري!...
3-دوم ارديبهشت هشتاد و چهار، آن نوجوان سيزده ساله، بعد از سالها ميخواست به همراه جماعتي از شاعران جوان به خانه قيصر برود تا چهل و شش سالگي او را تبريك بگويد. تازه وسط راه، من و اميد مهدينژاد وجدان درد گرفته بوديم از اين كه شعري برايش نگفته بوديم. در آن فرصت كم چارهاي جز چارانه نبود و دو سه تايي هم درست شد: «خورشيد دمد هر نفس از لبهايت/ دور است شرار هوس از لبهايت/ پيغمبر روشني شنيدن دارد/ والصبح و اذا تنفس از لبهايت» و ...
آن موقع آپارتمانش رو به روي امامزاده باغ فيض بود. در ورودي ساختمان پلاكاردي نصب شده بود به امضاي ساكنان براي تبريك افتخارآفريني يك ورزشكار ملي ساكن مجتمع. خودش در را باز كرد و خوشامد گفت (اينجا لازم نيست از كلمات خوشرويي و تواضع و ... استفاده كنم چون به قدر كافي گفتهاند). يك ساعتي فقط اشعار ما را شنيد، شعري را بي تشويق و تحسين نگذاشت و گاه نيز تغيير و اصلاحي پيشنهاد ميكرد. خودش هر چه اصرار كرديم شعري نخواند اما مفصل سخن گفت (شايد بيش از يك ساعت) و حرفهايي زد كه هنوز از دهان نيفتادهاند.
حرفهايي كه شنيدنشان از كسي كه به سخنراني و مصاحبه پا نميداد غنيمتي بود. او، هم خاطره گفت از شور و شوق اول انقلاب و پا گرفتن حوزه هنر و انديشه ديني، هم حرفهايي تئوريك زد در باب هنر ديني و تكليف هنرمند مسلمان در زمانه جديد (كه به قول خودش متاسفانه عصر معنويت گريزي و بي ايماني است) و هم از تجربههاي شخصي خودش در عينيت بخشيدن به اين تئوريها سخن گفت. دلخور بود از كساني كه خرده ميگيرند بر او كه چرا براي امام و انقلاب شعر گفتي، و گفت مگر ميشد شاعر باشي و دل در گروه زيبايي داشته باشي و در مقابل آن همه زيبايي سكوت كني؟ و گفت حالا ما شاعرتريم يا شما كه فقط زيبايي دختر همسايهتان شاعرتان ميكند؟ و گفت ما الحمدالله -مثل بعضيها - از آن شعرها و حرفها پشيمان نيستيم زيرا آنها را از روي صداقت گفتيم نه به بوي سكهاي زرين يا تكهاي زمين...
4- هديه آن روز ما به قيصر تابلويي بود از خودش با عكسي كه علي داوودي گرفته بود بعد از همان جلسه دفاعيه، و زيرش اين بيت خطاطي شده بود: "دلي سربلند و سري سر به زير/ از اين دست عمري به سر بردهايم" بعدا فهميديم از اين عكس هم خوشش نيامده است، درست به همان دليل كه از عكس خانه شاعران خوشش نيامده بود، از اينكه خودش را پير و شكسته ببيند؛ و حالا فكر ميكنم انگار خدا هم به اين حساسيت قيصر احترام گذاشته است!
منبع : سايت فارس نيوز
براي مشاهده اشعار قيصر امين پور كليك كنيد
براي مشاهده اشعار محمدمهدي سيار كليك كنيد