
نويسنده : توفيق بيتوشي
همينطور كه داشت با خود حرف ميزد، روي نيمكتي نشست و روبهروي آن مرد شروع كرد به درد دل... «آقا چه كنم، نميتونم ادامه دهم، به خرخرهم رسيده، نميتونم خرج بچههامو دربيارم، به زور فيشهاي...»
- مرد ديگر كه تا آن موقع ساكت بود، بلند شد و با حركات اشاره به مرد ميفهماند: كه تو چي ميگي، نميفهمم!!! او «كر» بود، او «كر» بود!
پيوندنويسنده : نسترن نسرين دوست
اولينباري كه فكر جمعآوري گل وگياه به سرم زد روزي بود كه از راه پله شاخه شكسته گياهي را برداشتم و آن را در ليواني آب گذاشتم.
شاخه خيلي زود ريشه دواند و گياه زيبايي شد. شوق اين رويش در من ريشه دواند. دائم گياهها را پيوند ميزدم. هر روز چند گلدان به گلدانهايم اضافه ميشد، حتي يك برگ در دستان من بعد از مدت كوتاهي به گياهي بزرگ و بالنده تبديل ميشد. گياهان سرسبز همهجاي خانه را تسخير كرده بودند. به سقف، اتاق خواب، بالكن، آشپزخانه، حمام و توالت راه پيدا كرده بودند. خانهام جنگل كوچكم بود. اما روزي كه موعد ترك كردن بود، نه از سيل خبري بود نه از زلزله نه از توفان. جنگهاي ويرانگر هم جاهاي ديگري بودند، اما بايد ميرفتم. بايد تخليه ميكردم. بايدها نابودي را حق خود ميدانستند. بيخانمانتر از آن بودم كه جنگلم را به دوش بكشم و با خود ببرم. تا آنجا كه توانستم تكههايش را به خانه دوستان كشاندم، ولي اولين گلدانم را -همان تك شاخه رو به مرگ در راهپله را كه ديگر شبيه درختچهاي شده بود- براي خودم ميخواستم. به زحمت او را به جاي سرسبز بكري بردم. چالهاي كندم و درختچه را كاشتم و خودم را به او پيوند زدم. حالا ما در دل زمين در هم جفت شدهايم و ريشه ميدوانيم و به سوي آفتاب رشد ميكنيم.
عروسك بازينويسنده : نيلوفر انسان
نيلوفر انسان: زن جيغي كشيد و با صداي بلند به مرد گفت: «نندازياش! آن طوري بغلش نكن.»
مرد كه جا خورده بود، ابرو گره كرد و گفت: «اي بابا! مثل اينكه بچه من هم هستها! بيدست و پا كه نيستم!» زن با همان صداي نگران گفت: «نه! منظورم اين است كه شما مردها بلد نيستيد بچهداري كنيد. »
مرد با حالت تمسخرآميزي گفت: «مثلا شما زنها بلديد؟» زن جوري كه ميخواست قاطع به نظر برسد، گفت: «بله! معلوم است كه بلديم؛ ما زنها در بچگي با عروسك بازي كردن، اين چيزها را ياد گرفتيم.» مرد دوباره ريشخندي زد و گفت: «شما زنها در بچگي چشم عروسكهايتان را هم كور كردهايد و صورت عروسكها را خط خطي؛ از كجا بدانم با بچه من اين كار را نميكني؟»
زن رويش را برگرداند و با غيظ رفت توي پذيرايي.
منبع : سايت تبيان