حالا كه آمدي

مشاور شركت بيمه پارسيان

حالا كه آمدي

۳۰ بازديد
 

ناتوان از تكلم روزمره
محتضرانه پيچ خورده است
زبا بيهوده در خلائي بزرگ
پيش از اين كه بيايي
حالا كه آمدي
كمكم مي كني كه دست هاي كفن پيچ را
به زانوان خودم برسانم
و سوال مي كني : اينجا كجاي زمان است ؟
كه به دست هر كه نگاه مي كني
بمب ساعتي بسته است ؟
و زير سينه بند هر زني كه مي گذرد
جفتي كبوتر مرده ست كه روي نوك هايشان
آواز مسجعي چكه چكه تپيده است
اين
خيابان دادگستري آيا نبود ؟
و آن دستهاي عاشقي كه مي شناختيم
حالا از هم جدا جدا
سعي مي كني بيهوده
بيهوده روي زانوان خودم به هوش بيايم
و باور نمي كني اصلا
كه در اعماق سلولهاي خاكستري ام
چيزي به گرمي خورشيده مرده است
چيزي به گرمي خورشيد
پيش از اين كه بيايي
حالا
خماري سياه آن همه شب را
هميشه همانطور خيس و خسته
به خواب و خاك و خاطره بسپار


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد