دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۷ ۲۹ بازديد
پياده مي شوي
پياده كه مي شوي
خيال مي كني آخر راهي
آن وقت دوازده قدم ترفته
مي رسي به ميدان ساعت و به سايه ات
خنكاي نوشابه اي تعارف مي كني و
درنگ مي كني
زير سايه ي مشكوك چراغ زردي
كه هميشه حس مي كند : خطر
حالا به ساعتت نگاه كن و به اين خيابا پر از پري
بعد آهسته زمزمه كن كه : آهاي كجايي ؟
آواز ني كه شنيدي
سوار شو
تازه اول خط است