نشسته ام كنار يك غريبه كه گه گاهسكوت مرا مي جودسفر بخيرسفر بخيردرختهاي آشناكه دور مي شويدنشسته ام وفكر مي كنمبه يك بيابان راهآهچه قدر صندلي خسته است