دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۷ ۳۲ بازديد
زاده كه مي شوم
هر بار گريسته ام از خاطره اي تلخ
دقيق يادم نيست
كدام دفعه ؟ كجا ؟ كي ؟ چرا ؟ چگونه ؟
نفس تنگ
شد و
گهواره تنگ تر از گل آلودي گودالي
كه دانه نشا مي كنند
گاهي با سوراخي در جمجمه و گاهي
از سوزش براده هاي نفرتي در چشم هاي دريده
آن قدر گريسته ام كه نعره هاي ضعفم را
پيچانده در پيچ پيچ روده هايم و
تكه هاي ترد استخوانم را
كنار تراخم
چشم هايم
سپرده اند به خام
خدا كند اين بار
زاده كه مي شوم
بوي سقف و كتاب سوخته نيايد