دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۷ ۳۱ بازديد
عزيز ترينم
شهر همچنان در امن و امان است
از مرگ و قحطي و تهمت و ديوانگي
خبري نيست
از دزد و روسپي
از سايه هاي
شغال و مار و افعي و عقرب
اما دروغ چرا ؟
حالم بد است
هر چند لحظه سرم سوت مي كشد
ديگر به سكوت هيچ ديواري اعتماد ندارم
دكتر خيال مي كند اين تهوع
از پوچي است
تجويز كرده تمام پرده هاي خانه را بسوزانم
و با پلك هاي باز بخوابم
من
بعد
از ترس اشباح اين شب بي سپيده
بگو چگونه نلرزم ؟
عزيز ترينم
حالا برو براي خودت بخواب و
ستاره سوا كن
و چند لحظه بعد
در انتهاي نامه
صداي گريه مي آيد