از اين پنجره به بعد من از دنيا مي ترسم

۳۰ بازديد
 

ديروز پنجره ام رو به دنيا باز مي شد
از امروز ناگزير
پنجره فقط ديوار مي بيند
كه سايه ها در آن مي ميرند
و ماه
هميشه از نيم رخ شيشه اي دور
به خانه مي نگرد
از اين پنجره به بعد
من از دنيا مي ترسم
تو مي گويي تاريك مي بينم
ولي جهان به روشني حرف هاي ما نيست
نه كه فكر كني من پسر آسمانم
كه از آن پنجره تا اين
از معجزه ي سطري گذشته ام
نه كه نه
من همان توام كه شهيد داده ا ي
من همان توام كه شهيد داده اي
من همان توام كه زير ماه مي ميري
شايد عروس مي شوي
من از روشني روزها نمي گويم
از اينكه چيزي براي خنده ندارم
سر به ير حرف مي زنم
هميشه كه نبايد چراغ چهار راه
پيش پايمان سبز شود
گاهي خوب است دير به خانه برسيم
دير از خانه درآييم
از اين چراغ به بعد مي بيني
كسي براي مردن به خيابان نمي آيد
و انگار قرار اين مدار بود
كه زود به خانه برسيم
زود از خانه درآييم
و زندگي را به خانه ببريم
ولي تو همان مني
كه هر روز براي مردن به خيابان
مي آيم
هر روز براي مردن به خانه مي روم ؟
ولي من همان توام كه ته سال
تنگ كوچكي از عيد به خانه مي بري
وقتي ماهي هست
كسي براي زندگي به خانه مي آيد
وقتي ماهي نيست
كسي براي مردن به خانه مي آيد
از امروز ناگزير
پنجره فقط ديوار مي بيند
كه سايه ها در آن مي ميرند
هميشه كه قرار نيست
پنجره رو بهدنيا باز شود
از امروز ناگزير
اين مدار
بر اين قرار مي چرخد
گاهي ته روز
ته فنجان قهوه و نواري كه خالي است
يك پنجره به جايي دور باز مي شود


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد