دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۶ ۲۹ بازديد
اسيرم هر چه كه در ذهن
ديدي ، زمين
مجال سپيدي نيست
يا كوكبي خميده بر ورم ماهور
هر سو كه پلك مي كشدم
كومه تهي ست
استاده در بلم
از پهنه ي رداي بلندش
بر آب ميچكد
آن صخره ي شكسته
كه مأواي ماهيان
از گوشه ي جنوبي آن
مي خورد خراش
كوتاه ست حوصله ي هستي
پيداي بادبانش اگر آسمان تهي
پارو كه پا نهاد به گل
از هر چه درد و دمانه رو
گردان
لنگر كشيد باد
ترسي تپنده مي خزد اكنون
در خون و راه
كه گم مي شود مدام
در زير پاي موج
خم مي شود زمان و
بر سفال كهنه تو را نقش مي زند
ايران
هميشه رازيانه ي روياست
هفتاد گور بعد
ماه وطن ندديه
از فراز فاصله
يا كمتر
گور تو را كه زورق خردي ست
با هفت شاخه قوس و قزح
مي دهد عبور