دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۶ ۳۰ بازديد
هر شب مرا بيدار ميكنند
شيرهاي سنگي جلو عمارت را ميگويم
من گذرگاه توپهاي سنگي هستم
توپهاشان رنگ نقره دارد
و نفسهاشان هُرم غريو
من از پنجههاشان ميترسم
پنجههاشان كه توپها را پرتاب ميكنند
سرم روي سينهام به منتهاي ترديد رسيدهست
كدام نسيم نمناكي گرم پوستم را خواهد سترد
دكترها دوباره ميپرسند
در روز به چه چيز فكر ميكردي
□
اما شيرها
حرف من اينست
نيازي نيست اينسان خشمگين نگاه كنند
و يا اعتنايي به من داشته باشند
من كه هر شب پاورچين
به بستن پنجرههاي اطاقم ميروم
و در خانه را
با قيد احتياط به قفل ميآرايم