دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۶ ۳۱ بازديد
ما ز فردا نگرانيم كه فردا چه كنيم
زير اين بار گرانيم كه جان را چه كنيم
تو ز من ثانيه هايي كه نه از آن من است ميخواهي
آتشي را كه نه در جان من است ميخواهي
روزگار ، روز مرا پيش فروشي كرده
دل بيدار مرا پير خموشي كرده
هيچ در دست ندارم كه به تو عرضه كنم
چه كنم نيست هوايي كه دلي تازه كنم
قصد من نيت آزار نبود
جنس من در خور بازار نبود
جنسم از خاك و دلم خاكي تر
روح من از تو ز من شاكي تر
جنسم از رنگ طلا بود و نه از جنس طلا
دل گرفتار بلا بود و سزاوار بلا