خوش آمده يي مادر بر سنگ مزارم
خوش آمده يي بنشين يكدم به كنارم
باز آمدي و بوي تو را گرفته خاكم
از اشك دو ديده ئ تو من شسته و پاكم
بس كن دگر اين زاري ، لبخند بزن گاهي
حرفي بزن از هر كس ،از هرچه كه آگاهي
مادر تو بگو كه مرگ من با تو چه كرد
ا ي وا ي به من چه مي كني با اين درد
سيما ي تو را غصه دگرگون كرده
لبخند تو را برده و افسون كرده
چشمان تو چون چشمه همي مي جوشد
قلب تو فقط جامه ئ غم مي پوشد
ا ي وا ي به من كه دست من كوتاه ست
افسوس كه زندگي چنين خودخواه ست
مادر تو بگو از آن جگر گوشه ئ من
از آنكه شد از زمين دل توشه ئ من
مادر توقسم بخوركه اوخوب وخوشست
جزدست تونيست روي سرش ديگردست
مادر تو بگو برادرم كو ، كجاست ?
او با تو نيامده ، چرا ناپيداست
امروز به سفر رفته و يا بيمار ست
شادم كن و گو كنار يك دلدار ست
هر روز به عشق خاك من اينجا بود
مي سوخت دلم هميشه او تنها بود
مادر تو به او بگو كه آرام شود
در پيش حقيقتي كه هست رام شود
مادر تو بگو كه بي قراري نكند
من را تو قسم بده كه زاري نكند
يادش چه بخير هميشه با هم بوديم
ما برادر و رفيق و محرم بوديم
مادر تو بگو در پي كارش باشد
شادم كند و به فكر يارش باشد
مادر چه خبر ز حال و احوال پدر
از آن كمر شكسته از مرگ پسر
از آن گل پائيزي پژمرده شده
آن گل كه ز طوفان غم افسرده شده
مادر تو بگو چه مي كند دل تنگ ست ?
رخساره ئ داغدار او بي رنگ ست ?
مادر تو بگو كه آن دلارام چه شد
آنكس كه مرا فكند در دام چه شد
سوگند به تو كه بيقرارش بودم
من عاشق دل خسته ئ زارش بودم
كه گاه مي آمد و بمن سر مي زد
بر خانه ئ از خاك من او در مي زد
از پشت در خانه به او مي گفتم
هر روز به ياد عشق او مي افتم
او ياد ز ايام خوشيها مي كرد
آنروز مرا قشنگ و زيبا مي كرد
اكنون چه شده ? كجاست ? او يار كه شد?
بعد از دل من بگو كه دلدار كه شد?
مادر چه خوش آمدي و شادم كردي
بازم تو كه آمدي و يادم كردي
ديگر تو برو كه دير وقت است مادر
بايد كه ببنديم در دروازه ئ شهر