دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۶ ۳۲ بازديد
برگ زردي در بهار
ديدم و بي اختيار
شكوه كردم از بهار
گريه كردم زار زار
*
شكوه ئ ما نابجا بود از بهار?
يا خدايا ظلم كرده روزگار?
**
ما در اين پيچ و خم انديشه ها
در پي پيدايش اين ريشه ها
ما در اين پيچ و خم افكار خويش
در پي كاري بجز بازار خويش
***
ناگهان شوريده حالي سينه چاك
گويي كه از عشقي هلاك
آمد ، رسيد از گرد راه
معصوم و پاك و بي گناه
****
آري ، نسيمي آشنا
آمد و پيش چشم ما
رفتند در آغوش هم
ديوانه و مدهوش هم
رفتند و ما در حيرتيم
در زير بار منتيم
شرمنده ايم از روزگار
بيچاره بود چشم انتظا
ر*****
شكوه ئ ما نابجا بود از قرار كي خدايا ، ظلم كرده روزگار