باد و باران و گياهي كه تويي بر لب جوي
همه از كوچه ها مرا مي خوانند
من از اين باران ها مي دانم خانه ويران خواهد شد
ويران
ياس ها ريخته
اند
زير باران ها در كوچه رها
مثل مرداب بزرگي كه در آن نيمه ي شب ها تنها
غوك ها مي خوانند
و تو تنها مي ماني
تا بداني كه چه ها مي گذرد
من از اين پنجره واري كه سياهست و بلند
به صداي تو كه جاري خواهي شد
كه مرا تنها در كوچه رها خواهي كرد
به صداي
تو رها مي شوم از شاخه ي خويش
زير باران ها در كوچه سنگي
ويران خواهم شد
زير اين پنجره واري كه تماشا گه باد است و گياهي تاريك
به جهان گذران مي نگرم
بادها در گذرند
ياسها منتظرند
جوي گرياني و در بارانها مي گذري
تا مي ماني و باران غريبي كه زمين را
ويران خواهد كرد
آسماني كه به ما مي نگريست
ماهتابي كه به مه ميتابيد
همه در تاريكي ها ماندند
همه در باران فرياد زنان مي گفتند
ياسها منتظرند
و تو گريان مي گفتي : ياسها ريخته اند
باد و باران و تماشاي گياهي كه مرا مي بيند
من ازين
پنجره واري كه سياهست و بلند
به تو فريادزنان مي گويم
ياس ها منتظرند
و تو گرياني و در باران ها مي گذري
خانه ويران خواهد شد
ويران
و گياهي كه تويي بر لب جوي
ريشه در آب روان خواهد شست
ياسها منتظرند
من همينجا تنها خواهم ماند
دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۶ ۲۹ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد