دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۶ ۳۳ بازديد
من ديده ام شكوه تماشا را در آبهاي دور
در كوچه هاي سبز
گرم تماشا بوديم
تالار تار آب
با لاله هاي سرخ هياهوگر
روشن بود
سرو
تاريك
با آب روشن
گل مي گفت
گلها خم مي شدند
مي آشفتند
گلهاي آفتاب گردان
از ماهتاب تاريك روشن
خورشيد را تمنا مي كردند
من ديده ام شكوه تماشا را
در خانه هاي سرخ سفالين بام
بام تا شام
آنجا پرنده هايي بودند
بي نام
بر سبز جاودانه تماشاگر
من ديده ام خيال شكايت را
در دست هاي چوبي پاروها
با جاي زخم صدها
صدها جوانه ها
در دست هاي بسته ي پاروزن ديدم
اندوه راز گفتن را
گفتن
من چهره هاي زيبايي ديدم
از مردگان پاك
در آبهاي شناور
در آبهاي
دور شناور
من ديده ام شكوه تماشا را در چشم هاي تو
وقتي كه پاي آينه مي آرايي
گلهاي گيسوانت را
من ديده ام
شكوه تماشا را در مرداب
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد