چو آفتاب مي از مشرق پياله برآيد

مشاور شركت بيمه پارسيان

چو آفتاب مي از مشرق پياله برآيد

۳۰ بازديد
 

اكنون زمان سبز فراز آمده ست
و لوليان خفته به خاكستر
در بركه هاي آتش تن شسته اند
باد از چهار سوي وزيده ست
و ابرهاي نازك تابستان
بر
قامت بلند شبانان
زيبا و شاهوارند
ما را رواي رود به دريا سپرده بود
تا باده ي شبانه فروغي شد از ارتفاع شرقي
مستغرق زمستان بوديم
و خوف رازيانه ي سبزي كه زير خاك
پوسيده بود
آري
مستغرق سكوت زمستان
مرگاوران گذشتند
آن جام هاي زهر تهي شد
و ماه سرد سيمين در باغ استوايي آتش گرفت
اينك فريادي در خط سرخ آتش
پشت فلق ستاره ي سرخيست
و از شفق صداي پلنگي مي آيد
ما را رواي رود به دريا سپرده است
و آفتاب طالع
از ارتفاع شرقي تابيده ست
در كوچه هاي شيراز
وقتي كه از شراب
رودي
روان شديم
نارنج ها شكفتند
و خفتگان و رود آرامان
گلهاي آبزي رااز باغهاي جاري چيدند
حافظ صداي مستوران بود
تا هر بنفشه گيسوي ياري شد
در كوچه باغ ها
وقتي كه از شراب
رودي روان شديم
ما را رواي عشق به صحرا سپرده بود
آن ابرهاي سيمين
از
قله ي بلند گذر كردند
و بر سرير دشت نشستند
و نيمروز شرقي بر شهرها نشست


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد