
صلح و جنگ در اشعار قيصر از اينرو قابل بررسي است كه او نسبت به اين مضامين بيتفاوت نبوده بلكه زاويه نگاه خاصي داشته است. در هنگامهاي كه ايران درگير جنگ، اين بلاي دستساز بشر شده بود، قيصر كه شاعر زمانه خود بود، نسبت به آن وقايع بيتفاوت نبود اما شعر او تقديس جنگ هم نبود، به سفارش، نميسراييد و به چهره كريه جنگ، لباس زيبا و منزه و مقدس نميپوشانيد؛ از اينرو به جان مينشست. ابتدا نگاهي به اشعار او كه با جنگ نسبت دارند انداخته و سپس اشعار مربوط به صلح او را مرور ميكنيم.
آن دسته از اشعار قيصر كه مرتبط با جنگ است در مجموعه «تنفس صبح» كه در دهه اول انقلاب سروده شده منتشر شده است. نكته قابل توجه در آن اشعار اين است كه با آنكه در بحبوحه سروده شدهاند جنبه توصيفي و روايتگرانه دارند نه جنگطلبانه. «راه ناتمام»، «اين سبز سرخ كيست؟» روايت كساني است كه با سر به وادي خون رفتند و بانگ سوگواري مادران و ايستادگيشان. تنها دو سروده قيصر است كه در نام آنها واژه جنگ نيز به كار رفته است: «شعري براي جنگ» و «قصه جنگ» كه يك دوبيتي است.
موسيقي شهر بانگ «رودا رود» است
خنياگري آتش و رقص دود است
بر خاك خرابهها بخوان قصه جنگ
از چشم عروسكي كه خونآلود است
او در اين دوبيتي به خوبي شهر جنگزده را به تصوير كشيده است. در «شعري براي جنگ» اما او از مشي روايتگري صرف، اندكي فاصله گرفته است گرچه اين شعر، بهترين روايت اوست از شهر جنگزده دزفول كه زادگاه خود او نيز بود اما در آغاز و پايان شعر، در برابر اين همه هجمه دشمن سلاح قلم را ناكافي ميداند:
ميخواستم شعري براي جنگ بگويم
ديدم نميشود
ديگر قلم، زبان دلم نيست
گفتم
بايد زمين گذاشت قلمها را
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست
بايد سلاح تيزتري برداشت
بايد براي جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
ـ با واژه فشنگ ـ
ميخواستم
شعري براي جنگ بگويم
شعري براي شهر خودم ـ دزفول ـ
ديدم كه لفظ ناخوش موشك را
بايد به كار برد
اما
موشك
زيبايي كلام مرا ميكاست
گفتم كه بيت ناقص شعرم
از خانههاي شهر كه بهتر نيست
بگذار شعر من هم
چون خانههاي خاكي مردم
خرد و خراب باشد و خونآلود
بايد كه شعر خاكي و خونين گفت
بايد كه شعر خشم بگويم
شعر فصيح فرياد
ـ هر چند ناتمام ـ
اينجا شاعر برداشتن سلاح تيزتر را تجويز ميكند و ميگويد ديگر بايد براي اين جنگ از لوله تفنگ و با واژه فشنگ بخواند. پيش از داوري در مورد اينكه اين اراده شاعر جنگجويانه است يا خير؟ بايد ديد او شاهد چه وقايعي بوده كه ديگر «سلاح سرد سخن» را كارساز نميداند. شاعر در ادامه شعر پليديها و خشونت جنگ را چنان به تصوير كشيده است كه وجدان هر فرد آگاه را مي آزارد و او پس از ديدن اين خشونتهاست كه «شعر خشم» ميگويد. در واقع، شاعر به عزم دفاع از همنوع، هموطن و همشهرياش بهپا ميخيزد و اين حس دفاع كه او را به حمايت فراخوانده است ارزشمند است و جنگطلبانه نيست. از اينروست كه در پايان شعر هم ميگويد:
... آيا رواست مرده بماني
در بند آنكه زنده بماني؟
نه!
او نظاره كردن فجايع و بيتفاوت ماندن را عين مردن ميداند. دفاع با جنگطلبي متفاوت است حتي اصول حقوق بينالملل كنوني نيز دفاع مشروع را به رسميت شناختهاند.
قيصر امينپور كه پنجاه بهار را در عمر خود ديد، در ماههاي پاياني حياتش سه «شعر نو»ي كوتاه به نام «طرحي براي صلح» سرود كه در كتاب «دستور زبان عشق» به چاپ رسيد. روح اصيل شاعري با صلح سر سازگاري دارد نه جنگاوري. اما اينكه قيصر نام سه سروده كوتاه خود را با واژه «صلح» مزين كرده است واجد اهميت است. او در «طرحي براي صلح 1»، آرامش خانه و بازگشت پدر را نشانههاي پايان گرفتن يك مخاصمه و جنگ در نظر گرفته است. «طرحي براي صلح 2»، يك پرسش است كه يافتن پاسخهاي آن، شناخت ريشههاي خصومت است.
شهيدي كه بر خاك ميخفت
چنين در دلش گفت:
اگر فتح اين است
كه دشمن شكست،
چرا همچنان دشمن هست؟
«طرحي براي صلح 3»، اما با همه موجزي، مفهوم وسيعي را در خود جاي داده است:
شهيدي كه بر خاك ميخفت
سرانگشت در خون ميزد و مينوشت
دو سه حرف بر سنگ:
به اميد پيروزي واقعي
نه در جنگ،
كه بر جنگ!
شاعر در همان «دو سه حرف؟»، دقيقاً مفهوم «صلحسازي» را كه مبحثي نسبتاً جديد است تبيين ميكند. صلحسازي يا صلح مثبت، همان پيروزي بر جنگ است. يعني زماني كه با رشد فرهنگ مدارا و تحمل يكدگر و از ميان رفتن زمينههاي خشونت، صلح پايدار پديد آيد و ديگر جنگي شكل نگيرد. اين يعني پيروزي بر جنگ، حال آنكه با چيرگي و پيروزي در جنگ يا آتشبس، صلحي كه حاصل ميشود الزاماً پايدار نيست. شاعر پيروزي را زماني ميداند كه فرهنگ صلح نهادينه شود، هرچند براي نماياندن اين صلح پايدار، از واژه «جنگ» ياري گرفته باشد.
شاعر گرچه در نيمه دوم دهه 80 «طرحي براي صلح» را سروده است اما در نيمه دهه 60 نيز همچنان رؤياي آزادي و آزادگي و مدارا و صلح را در ذهن ميپروراند و روز تحقق آن را انتظار ميكشيد. اين رؤياي او را در شعر «روز ناگزير» ميتوان جست.
... آن روز ناگزير كه ميآيد
روزي كه روي درها
با خط سادهاي بنويسند:
تنها ورود گردن كج، ممنوع!
و زانوان خسته مغرور
جز پيش پاي عشق با خاك آشنا نشوند
و آن روز
بيچشمداشت بودن لبخند
قانون مهرباني است
روزي كه شاعران ناچار نيستند
در حجرههاي تنگ قوافي
لبخند خويش را بفروشند
روزي كه روي قيمت احساس
مثل لباس
صحبت نميكنند
و خواب در دهان مسلسلها
خميازه ميكشد
و كفشهاي كهنه سربازي
در كنج موزههاي قديمي
با تار عنكبوت گره ميخورند
روزي كه سبز، زرد نباشد
گلها اجازه داشته باشند
هر جا كه دوست داشته باشند
بشكفند
آيينه حق نداشته باشد با چشمها دروغ بگويد
ديوار حق نداشته باشد
بيپنجره برويد
آن روز
ديوار باغ و مدرسه كوتاه است
تنها
پرچيني از خيال
در دوردست حاشيه باغ ميكشند
كه ميتوان به سادگي از روي آن پريد
روزي كه مشق آب، عمومي است
دريا و آفتاب
در انحصار چشم كسي نيست
روزي كه آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزي كه آرزوي چنين روزي
محتاج استعاره نباشد
به نظر ميرسد، شاعر دردمند، قيصر امينپور كه درد، نام ديگرش بود و الفباي درد از لبش ميتراويد، درد و دغدغه صلح را نيز داشته است.
منبع : سايت تبيان
براي مشاهده اشعار قيصر امين پور كليك كنيد