
روي انگشت بهار
روي انگشت بهار شاپرك مي خندد
بال هايش را، باز مي كند، مي بندد
شاپرك مي داند كه بهار آمده است
بر سر كوه، نسيم باز چادر زده است
از هوا انگاري بوي گل مي بارد
شاپرك در چشمش آسماني دارد
چشمه مي جوشد باز مثل آواز بهار
شاپرك مي داند هست آغاز بهار
شاپرك بالش را لحظه اي مي بندد
عكس او در چشمه مثل گل مي خندد

عطر ياد پيغمبر
يك روز كه پيغمبر از گرمي تابستان
همراه علي مي رفت در سايه نخلستان
ديدند كه زنبوري از لانه ي خود زد پر
آهسته فرود آمد بر دامن پيغمبر
بوسيد عبايش را دور قدمش پر زد
بر خاك كف پايش ضد بوسه ديگر زد
پيغمبر از او پرسيد آهسته بگو جانم
طعم عسلت از چيست هر چند كه مي دانم
زنبور جوابش داد چون نام تو مي بويم
گل مي كند از نامت صد غنچه ي كندويم
تا ياد تو را هر شب چون گل به بغل دارم
هر صبح كه برخيزم در سينه عسل دارم
از قند و شكر بهتر خوشتر ز نبات است اين
طعم عسل از من نيست طعم صلوات است اين

شعر روزهاي هفته
هفت تا پرنده با هم تو لونه اي نشستند
مثل روزهاي هفته هر يك به رنگي هستند
شنبه به رنگ پائيز هميشه زرد رنگه
يكشنبه رنگ سبزه مثل چمن قشنگه
دوشنبه نارنجيه رنگ قشنگ خورشيد
سه شنبه ها بنفشه گل بنفشه خنديد
چهارشنبه آبي رنگه به رنگ آب دريا
پنج شنبه رنگ نيلي چون آسمان شبها
جمعه به رنگ قرمز رنگ گلاي زيبا
شادي كننيد بخنديد بازي كنيد بچه ها

بوق بوق بريد كنار
بوق بوق بريد كنار
بريد كنار ديوار
دارم ميام با ماشين
بريد كنار، له نشين
با يك ماشين گنده
با فرمون و با دنده
قائون قائون مي رونم
فرمونو مي چرخونم
اين كاسه جاي گازه
داده مامان اجازه
اين ماشينه نه بالش
مامان نداره كارش
ميرم به سوي بازار
يالا بشيد زود سوار
وقتي شديد پياده
بايد بديد كرايه

آپارتمان كلاغ ها
كنار يك خيابان درست پاي كوهي
درخت قد بلندي است درخت باشكوهي
به روي آن درخت چه قدر آشيانه
به هر طرف كلاغي نشسته توي لانه
درخت سبز زيبا سرش بر آسمان است
نگو درخت زيبا بگو آپارتمان است!
عجب آپارتماني بدون يك آسانسور
نمي زنند آن جا كلاغ ها به هم غر
كلاغ ها هميشه صبور و نازنين اند
ببين كلاغ ها هم آپارتمان نشين اند
16نشانه كه وقتش رسيده شغلتان را ترك كنيد