
1
به شانه ام زدي
كه تنهايي ام را تكانده باشي
به چه دل خوش كرده اي ؟!
تكاندن برف
از شانه هاي آدم برفي ؟!
2
دزدي در تاريكي
به تابلوي نقاشي خيره مانده است
3
صداي قلب نيست
صداي پاي توست
كه شب ها در سينه ام مي دوي
كافي ست كمي خسته شوي
كافي ست بايستي
4
پرواز هم ديگر
روياي آن پرنده نبود
دانه دانه پرهايش را چيد
تا بر اين بالش
خواب ديگري ببيند
5
درياي بزرگ دور
يا گودال كوچك آب
فرقي نمي كند
زلال كه باشي
آسمان در توست
6
كليد
بر ميز كافه جامانده است
مرد
مقابل خانه جيب هايش را مي گردد
آينده
در گذشته جا مانده است
7
موسيقي عجيبي ست مرگ.
بلند مي شوي
و چنان آرام و نرم مي رقصي
كه ديگر هيچكس تو را نمي بيند
8
فراموش كن
مسلسل را
مرگ را
و به ماجراي زنبوري بيانديش
كه در ميانه ي ميدان مين
به جستجوي شاخه گلي ست
9
زير اين آسمان ابري
به معناي نامش فكر مي كند
گل آفتابگردان!
10
گرگ
شنگول را خورده است
گرگ
منگول را تكه تكه مي كند...
بلند شو پسرم !
اين قصه براي نخوابيدن است
بدهكار... - رسول يونانبدهكار هيچ كس نيستم
جز همين ماه
كه از پشت ميله ها مي گذرد
كه مي توانست
از اينجا نگذرد و
جايي ديگر
مثلآ در وسط دريايي خيال انگيز
بچسبد به شيشه كابين يك تاجر پول دار
بدهكار هيچ كس نيستم
جز همين ماه
كه تو را به يادم مي آورد.
شعري از غلامرضا بروسانآيا
چيزي غمگين تر از توقف قطاري در باران هست؟
آيا
كسي شكوه هاي يك ماشين به سرقت رفته را شنيده است؟
آيا
هيچ رئيس جمهوري در زلزله مرده است؟
از جنگ دلم مي گيرد
و از قطاري كه مهمُات حمل مي كند
مي خواهم دنيا را به آتش كشم
با اين كارخانه ي چوب بري .
منبع : سايت تبيان
براي مشاهده اشعار گروس عبدالملكيان كليك كنيد