دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۴ ۳۱ بازديد
مكان حادثه يك كافه، گرم و دود زده
زمان، شبي خفقان آور و ركـــود زده
نگاه خستهء مردي كه مي زند گيـــــتار
همان ترانه كه هر شب همان حدود زده
هلال نازكشان باز مي شـــود از هم
دو لب، دو قرمز تا قسمتي كبود زده
صدا به هيات رقاصه اي كه مي خواند:
«مرا ببوسـ….ـهء لبهاي تو چه سود! زده
به مرگ بوسه لبم» تا به اوج خود برسد
صداي كف زدن امـا زني نبــــود… زده
از آن محل به خيابان و مي دود بر پل
صدا به شكل زني قيد هرچه بود زده
معلق است از آن پس تمام شب بر پل
صداي خيس زني تن به خواب رود زده