دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۴ ۲۸ بازديد
مثل يك صبح سرد پاييزي آسمان دلم پر از ابر است
گاه بياختيار ميگريم، خندهي گاه گاهم از جبر است
با پريهاي دامنم رفتند آرزوهاي پرپرم بر باد…
گل پژمردهاي شدم كه فقط لايق سنگ سرد يك قبر است
گله از من نكن اگر شبها سر كشيدم به خوابهاي خوشت
بهترين مردها نميفهمند زن عاشق چقدر كمصبر است
بين ما -دختران حوا- عشق از ازل درد مشترك بودهست
حرف «عاشق» كه ميشود ديگر نه مسلمان منم، نه او گبر است
من غزلهام پختهتر شدهاند، تا تو چشمت گرسنهتر بشود
قصهها را مگر نميخواني؟ سرنوشت غزالها ببر است
*
برگ پاييزم و زمينگيرم، روح بادي و آسمانپيما
در تن من حلول كن، شايد زير پا ماندهي تو يك شب رست