دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۴ ۳۰ بازديد
ديدهاي غنچهها ناشكفته گاه بر شاخهها ميپلاسند؟
عاشقانهترين حرفها هم ميشود در دهانت بماسند
حرفها با دل تو دل من دارد اما بگويد؟ نگويد؟
سنگ و آئينه نشنيدهاي كه از رسيدن به هم در هراسند؟
اي صداي تو آرامش آب! كاش يك «سنگ» با من بگويي!
كوزههاي لب چشمه ها هم لهجهي عشق را ميشناسند
«عشق» گفتم كه با تيشهي غم زد به هر كوه اما نفهميد
دردها با دل تو صميمي، زخمها با تنت هملباسند
اوج فرياد كوه است پژواك، وقتي از درد لب ميگشايد
كوه دردي و از بس صبوري، دردها خسته از انعكاسند
از تو دورست اگر ميزند سر ماه بر قلههاي غريبي
نامي از او اگر بر لبت نيست كوههاي جهان ناسپاسند
گرچه از ياد بردي كه اين ماه، تكيهگاه غمش شانهات بود
من به مهر تو شكي ندارم، اغلب عاشقان كمحواسند