دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۵۳ ۳۰ بازديد
تو از تنهايي من، غربت من، خوب آگاهي!
كه تو همخانهاي با جان بيتابم، تو همراهي
به غير از حُسن روزافزونت آيا هيچ درمان هست؟
وجودم را كه دارد چون فراقت درد جانكاهي
تو كوهي شعلهاي! اي طورتر از سينة موسي!
چه خواهد كرد شور جلوهگاهت با پركاهي؟
دهانت بوسه را تعليم جمع دلربايان داد
چرا پس قسمت اين بيبضاعت نيست جز آهي؟
به دنبال تو در بازار، دل چون باد حيران است
خريدي و نبردي، نازنينِ من! چه ميخواهي؟
در اين بازار اگر سودي است با درويش خرسند است
قناعت كردهام با عشق ماه صاحب جاهي!
هلا اي بدر كامل! رخصتي تا شعلهور گردم
هلالي ديدهاي از چهرة داغم به هر ماهي
پر از پروانههاي زندهام يا صبح باغستان!
به گلهاي تو مشتاقند اين پروانهها گاهي