بوق

مشاور شركت بيمه پارسيان

بوق

۳۳ بازديد

 

ميان غصه هر روزه‌ دو تا نان، بوق!

وَ ترس وُ رد شدنِ از خطوط با آن بوق!

دوباره فكر و خيالات جور واجورش

دوباره گيج‌شدن در شب خيابان، بوق!

چه كار مي‌كني آخر؟! تو ـ يك زن تنها ـ

- و اين جماعت آدم‌نماي انسان بوق!

دوباره تب كه كند كودك تو مي‌بيني

هزار جور دعا، بي‌دوا و درمان بوق!

و باز آخر ماه و اجاره‌خانه و فُحش

و هرچه هم كه بگويي كه رحم! وجدان! بوق!

و خانواده‌ي چه؟! شوهري كه تزريقي است

پدر كه مرده و مادر كه رفته زندان، بوق!

كشيد روسري‌اش را عقب، جلوتر رفت

و فكر كرد به روز عذاب و ايمان، بوق!

و بعد برّه شد و رام شد و قرباني

به برق خنده‌ يك گرگ پشت فرمان، بوق!


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد